الهه ی الهام
انجمن ادبی
« هرگز»
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گقتی: « هرگز، هرگز!» پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت. « شکست غرور» ما دو تن مغرور هر دو از هم دور وای در من تاب دوری نیست ای خیالت خاطر من را نوازشبار بیش از این در من صبوری نیست بی تو من تنهای تنهایم من به دیدار تو می آیم. نظرات شما عزیزان: سه شنبه 3 بهمن 1391برچسب:, :: 12:2 :: نويسنده : حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|