الهه ی الهام
انجمن ادبی
نیا باران، زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم،
خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک
نسیه می دادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را
به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیا باران،
زمین جای قشنگی نیست...
نیروانا جم
یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : حسن سلمانی
«شاعران و سیاستمداران»
سال هشتاد وشش برای نوشتن داستان کوتاه« بازی»، در به در به دنبال پیامک می گشتم و به هر دوست و آشنایی که می رسیدم، از او می خواستم که چند تا پیامک یا برایم بخواند و یا به تلفنم ارسال کند. طولی نکشید که بیشتر از هزار تا پیامک به دستم رسید. آنهایی را که راست کارم بودند در داستانم گنجاندم و بقیه را در سررسیدم یادداشت کردم تا شاید در چنین روزی از آنها استفاده کنم.
یکی از این پیامک ها را دوستی که الهام بخش چند داستان از جمله؛ بازی و قهوه ی تُرک و شاهکار است، و همیشه اصرار دارد که اسمی از او در میان نباشد برایم فرستاد. امروز بعد از گذشت پنج سال می خواهم آن را از میان یادداشت های قدیمی بیرون بکشم و برای استفاده و التذاذ دوستان الهه ی الهام به نمایش بگذارم:
«شاعران و سیاستمداران»
شاعران کوچک، حرف های قدیمی را تکرار می کنند.
شاعران متوسط، به سلیقه ی مردم شعر می سرایند.
شاعران بزرگ، سلیقه ی مردم را می سازند.
سیاستمداران کوچک، مردم شهر را به جان هم می اندازند.
سیاستمداران متوسط، کشورها را به جنگ وا می دارند.
سیاستمداران بزرگ، جهان را به لجن می کشند.
سیاستمداران کوچک، از شاعران کوچک خوششان نمی آید.
سیاستمداران متوسط، شاعران متوسط را دوست ندارند.
سیاستمداران بزرگ، از شاعران بزرگ وحشت دارند.»
با این حساب پیدا کنید پرتقال فروش را...
آیا هیچگاه، هیچ شاعر با شعوری بر تختگاه هیچ حاکم سیاستمداری، پیشانی ارادت و بندگی خواهد سایید؟
آیا میان شعر و سیاست آشتی و آشنایی برقرارخواهد شد؟
آیا شعر...؟
آیا شاعر...؟
آیا سیاست...؟
آیا سیاستمدار...؟
مهر در پایان است نکند مهر تو با تقویم است من ز تقویم دلت باخبرم همه ماهش مهر است همه روزش احساس زنده باشی ای دوست عزتت افزون باد!! یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی جاهایی قدم بگذار که وقتی فیلم تکرار قدم هایت را گذاشتند، از مکان های رفته، پشیمان نشوی. نیروانا جم چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 10:49 :: نويسنده : حسن سلمانی
لزومی ندارد که من همانی باشم که تو فکر می کنی؛
من همانی ام که حتی فکرش را هم نمی توانی بکنی.
خدابنده پنج شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 15:0 :: نويسنده : حسن سلمانی
کوروش کبیر:
اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید،به دوستان خود محبت کنید.
خدابنده پنج شنبه 25 مهر 1391برچسب:, :: 14:54 :: نويسنده : حسن سلمانی
«مدار صفر درجه»
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
افشین یداللهی
تیتراژ پایانی سریال مدار صفر درجه
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : حسن سلمانی
«حرف های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی... ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چه قدر زود
دیر می شود...»
قیصر امین پور
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی
«سه تار بزن»
دلم گرفته عزیزم، کمی سه تار بزن
تمام غربت آیینه را هوار بزن
و حرف ها ی دلت را که مثل من تنهاست
بخوان و در غزلت شاعرانه جار بزن
دوباره چتر خودش را خزان گشوده به باغ
سری به وسعت تنهایی بهار بزن
اگر که لهجه ی باران هنوز یادت هست
به روی پنجره طرحی به یادگار بزن
پُر از ترنّم باران شده نگاهت، پس
به همنوایی شعرم بیا سه تار بزن.
پگاه تیموری
روزنامه ایران- ش2158
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 16:4 :: نويسنده : حسن سلمانی
علف هرز گیاهی است که هنوز فوایدش کشف نشده است.
خدابنده
پنج شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 14:49 :: نويسنده : حسن سلمانی
«سوتی نامه»
اولین سالی بود که در پایه ی سوم دبیرستان تدریس می کردم.در اولین هفته ی شروع سال تحصیلی متوجه شدم که دانش آموزان این کلاس موقع صحبت کردن من کاملاً ساکت هستند و با دقت به کلمه به کلمه ی درس گوش می دهند و این با اوصافی که از بچه های سوم انسانی شنیده بودم مغایرت داشت.بعد از سه ماه، یکی از بچه ها به اسم حسین با لحنی گلایه آمیز گفت:« آقا شما چرا سوتی نمی دین؟» با تعجب گفتم:« سوتی؟... منظور؟...»
از لای کتاب هایش یک برگه ی امتحانی درآورد که پشت و رویش را با خط اجق وجقی شبیه خط دعانویس ها پر کرده بود. در بالای برگه عبارت« سوتی نامه» را داخل گیومه گذاشته بود. حسین ادامه داد:« آقا این سوتی نامه اس. هر معلمی که سوتی داده ما توی این به اسم خودشون ثبت کردیم. همه هم یه جورایی یا سوتی دادند یا تکیه کلام دارن؛ اما شما سه ماهه که ما رو سر کار گذاشتین.» کاغذ را نزدیکتر آورد و نشانم داد. از مدیر و معاونین گرفته تا دربان و دفتردار مدرسه هر کدام دو سه مورد نقل قول داشتند؛ اما جلوی اسم من هنوز فقطدونقطه«:» بود.
بچه خواستند اجازه بدهم حسین سوتی نامه اش را بخواند. اما به لحاظ اخلاقی و حفظ شان همکارانم و علی رغم میل باطنی ام نتوانستم با تفریح جدید و دلچسب موافقت کنم. با قیافه ای جدّی کنترل کلاس را به دست گرفتم و گفتم:« بچه ها کتاب ها باز... صفحه ی ...» و با اعتماد به نفس بیشتر شروع کردم به روخوانی شعر« داروگ» نیما یوشیج. همان اول بسم الله، دوقانلو- مبصر تخس کلاس- پرسید:« آقا داروگ یعنی چی؟»
قبلاً این شعر را با صدای استاد شجریان شنیده بودم و کلیّت موضوع دستم بود. جواب دادم:« به احتمال زیاد اسم پرنده ایست که پیام آور باران و برکت است!» و شروع کردم به دکلمه ی ادامه ی شعر. امّا قبل از این که شعر به پایان برسد، حسین ذوق زده، بال بال می زد که :« سوتی، سوتی». شوکّه شده بودم. پرسیدم:« چه خبرته؟!» صفحه ی توضیحات کتاب را نشانم داد و با صدای بلند طوری که توجه همه را جلب کند، خواند:« داروگ یعنی قورباغه ی درختی. به اعتقاد اهالی مازندران، هرگاه داروگ بخواند باران می بارد. دار یعنی درخت و وگ یعنی قورباغه.» و بلافاصله سوتی نامه اش را درآورد و جلوی دو نقطه ی اسم من نوشت:« داروگ، پرنده و قورباغه درختی.» و نفس راحت و پیروزمندانه ای کشید. دوقانلو که کار را خراب کرده بود از روی بدجنسی و البته خوشمزگی کلاس را ساکت کرد و توضیح داد:«خفه شید. شما بهتر می دونید یا آقا؟!... قورباغه هم یه جور پرنده اس دیگه؛... اگه پرنده نبود که نمی تونست بپره بره بالای درخت آواز بخونه که... آقا راست می گه.» و خودم فهمیدم دوستی این خاله خرسه چه قدر کار را خراب تر کرده است.
سال ها بعد که در اداره ی کلاس و روش های تدریس تجربه ی بیشتری به دست آوردم، بچه ها را وادار به روخوانی از روی متن کتاب می کردم؛ امّا جایی که احتیاج به تشریح و توضیح داشت ناچار بودم چند خطّی را خودم از روی کتاب بخوانم. این بار در همان شروع روخوانی، عبارت:« گرچه چینی ها صدها سال پیش...» را این طور خواندم:« گرچه سینی ها صدها سال پیش...» و بازهم با انفجار خنده و قهقهه های چه هایی از همان جنس مواجه شدم. امّا این دفعه بعد از ساکت کردن کلاس با لحنی آرام و تاثیرگذار گفتم:«همون طور که می دونید، عرب ها حروف«گ، چ، پ ، ژ» ندارن و حروف نزدیک به اون ها رو تلفظ می کنن. مثلاً به ژاپن می گن جابُن. حتّی پیامبر(ص) هم در حدیثی فرمودن:« اطلبواالعلم ولو بالسین» چون نمی تونستند «چ» رو تلفظ کنند؛ من هم یک لحظه حواسم به اون حدیث پرت شد و قاطی کردم.»
رشتبری، گُنده ی بامعرفت کلاس که از توجیه من غافلگیر شده بود و بی اختیار می خندید، گفت:«آقا، خوش به حالتون! شما باسوادید و لیسانس دارید، هرچی هم که بگید ما باور می کنیم.» آهی کشید و ادامه داد:« خوش به حالتون! شما خیلی زود می تونیدسوتی هاتونو جمع و جور کنید؛ امّا، مابدبخت ها چی؟... سوتی که بدیم، دادیم دیگه...!»
این مطلب برای درج در کتاب خاطرات معلم ها
و به پیشنهاد همکارم آقای منصور معارفی ، در سال هشتاد وشش نوشته شد.
حسن سلمانی
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:52 :: نويسنده : حسن سلمانی
شاملو:
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به روایی نیاویزم!
گر بدین سان زیست باید پاک
من چه ناپاکم اگر
ننشانم از ایمان خود چون کوه
یادگاری جاودانه بر طراز بی بقای خاک
علی ناطقی
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:51 :: نويسنده : حسن سلمانی
دوستی مثل شراب است؛
هرچه کهنه تر؛
گران تر و گیراتر...!!!
خدابنده
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:50 :: نويسنده : حسن سلمانی
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست
آن ننگ را گزید و سپر ساخت
وین نام را بدون سپر خواست
علی ناطقی
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:49 :: نويسنده : حسن سلمانی
گوته:
همچون پرنده ای باش که بر روی شاخه ای سُست آواز می خواند،
شاخه می لرزد،
پرنده می خندد،
زیرا اطمینان دارد که بال و پر دارد.
نیروانا جم
یک شنبه 23 مهر 1391برچسب:, :: 16:44 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|