الهه ی الهام
انجمن ادبی
گفتم:«بدوم تا تو همه فاصله ها را»
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش شاعر: محمد علی بهمنی
بیشتر از یک بار باید خواندشان. این از ویژگی های نوشته های این شاعر و نویسنده ی جوان است. نثری موجز، دیریاب و تلگرافی! معمولاً یک جمله ی محوری در آثارش دیده شودو همان یک جمله هم به خواننده اش چشمک می زند و تا مدت ها ممکن است در خاطرش بماند. مثل « هیچ کس برای من تو نمی شود»،«دوست ها از هم طلاق نمی گیرند.» ، «آیا خدا برای ما کافی نیست!» و د راین داستان اخیرش یعنی صفر نهصد و دوازده و...«سرما، صمیمیت می آره.» وقتی چشمم به این جمله خوردبه یاد جمله ای از الیاکازان سازنده ی فیلم ماندگار « بارانداز» با بازی مارلون براندوی جوان افتادم. الیا کازان گفته بود:« برف و بوران و سرما را دوست دارم؛ چون آدم ها را زیر یک سقف و به دور یک شومینه یا بخاری حبس می کند و آنها نمی توانند از هم فرار کنند.» جمله های میترا اخلاقی هم مثل بعضی از دیالوگهای مسعود کیمیایی قابلیت ماندگاری دارند؛ به شرط آن که به گوش هایی که باید، برسد، شنیده شود، هضم شود و بماند. ادامه مطلب ... تنیده یاد تو ، تنیده یاد تو در تار و پودم به هر مجلس ، به هر زندان
به هر شادی ، به هر ماتم به هر حالت که بودم با تو بودم اگر مستم ، اگر هشیار اگر خوابم ، اگر بیدار به سوی تو بود روی سجودم شاعر: ابوالقاسم لاهوتی
یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:, :: 13:11 :: نويسنده : حسن سلمانی « جرج بارکر» جرج بارکر متولد انگلستان به سال 1913 میلادی و متوفی به سال1991 میلادی است. جرج گرانویل بارکر، در لافتن، اسکس، در خانواده ای از طبقه ی کارگری به دنیا آمد و در چهارده سالگی ترک تحصیل کرد . و سرانجام به انتشار بیش از سی کتاب دست یازید. گرچه بزرگسالی وی بیشتر به نقل مکان بین انگلستان، آمریکا، ژاپن و ایتالیا سپری شد.اما شعر او به طور محکم، در اصالت انگلیسی او ریشه دوانید. مشغله ذهنی بارکر را موضوعاتی چون خودکشی و مرگ و درونمایه های مخوف و مرگبار تشکیل می داد که به راستی در تمامی آثار اولیه اش به چشم می خورد. در نخستین مجموعه شعر بارکر به نام« سی شعر اولیه» (1933.م) او اشاره می کند به یأس، مسایل جنسی و شهوانی، سرخوردگی، رنج، تقصیر و مرگ.؛ که ذهن بارکر را در سرتاسر دوران کاریش به خود مشغول داشته است.در موارد بسیاری نگرش او مربوط به زمان خودش بود.اگر چه پس از رفتن معاصران بانفوذی چون لوئیس مکنیس، مدت ها مجذوب یأس و ناامیدی شد. بارکر به عنوان شاعری بسیار رمانتیک با نمادگرایی فرانسوی بازی بازی کرد. حرکتی که احترام اکثر محافل ادبی را برای او در اواخر دهه ی 1930میلادی به بار آورد. شعر او با عنوان مرثیه ای برای اسپانیا(1939.م) به عنوان یکی از بهترین شعرهایی که درباره ی جنگ داخلی اسپانیا نوشته شده است مورد استقبال گسترده قرار گرفت. در طی دهه 1960 میلادی این اثر او مورد تحسین قرار گرفت و برای او جایزه ی گینس (1962.م) جایزه ی لوینسون، مجله ی شعر(1965.م) جایزه شعر بورستون ماونتین(1967میلادی) به ارمغان آورد. هرچند بارکر دست به بازبینی های منتقدانه مختلطی در سرتاسر مابقی شغلش زد؛ که عمدتاً بازبینی های خصمانه ای از اثرش در اواخر دهه هفتاد میلادی به دست آورد که پوچ، حشو و کلیشه ها در آن ریخت و پاش شده است. آثار برگزیده بارکر: 1. اشعار(1935) 2. اعترافات حقیقی جرج بارکر(1950) 3. هفت شعر(1977) مترجم زین الابدین چمانی صفرنه «صفرنهصد ودوازده چهارصد ونود...» پرسیدی: این موهای وحشی مال خودته؟ موبایلم را دست گرفتم صفرنهصدودوازده چهارصدونود... تو دوباره پرسیدی.ابروهایم را توی هم کردم. گفتم:وحشی یعنی چی؟ گفتی: همین که فرفری دیگه! تکمه ی قرمز گوشی ام را زدم وگفتم:آره. ˗ به خانه های کوچک روی صفحه ″Excel″٬″cell″ می گویند برای وارد کردن آدرس اول cell انتخاب بعد ردیف بعد ستون بعد ″Enter″... بعد صدای دف زدن تو آمد مربی کامپیوتر٬ درکلاس را بست. از دوره ده جلسه Excel فقط همین را بلدم. گفتم :دوست دارم کیف دف تو من روی دوشم بندازم. بندهای کیف را با فاصله گرفتی و پشتم ایستادی. من دست هایم را حرکت دادم و تو بندها را روی دوشم مرتب کردی گوشی ام را از جیب مانتو بیرون آوردم و نوشتم: توچال یادته؟ کوله تو انداختی رو دوشم٬ گفتی سرما صمیمیت میاره. یادته؟... شماره گرفتم و تکمهSend را زدم رو به تو گفتم: بعضی چیزا واسه آدم تکرار می شه. گفتی: بعضی چیزا یا بعضی آدما؟! پشت در کلاست ایستادم. همه را به نام کوچک صدا می زدی در که باز شد تو پشت به من بودی و با شاگردانت دست می دادی یکی از دخترها گفت:ا شما ساعت بعدی با استاد کلاس دارید؟ گفتم: آآآآ...نه من از دوستانشون هستم. چشم هایت به سمت صورت من بود با سر جواب خداحافظی ها را دادی ایستادی بین چهارچوب در و گفتی: با من کاری داشتید؟ یک قدم عقب رفتم ونگاهت کردم گفتم: نه ... فقط خوب دف می زنید٬همین. برگشتم به سمت کلاس Excel . گفتی: منو با کس دیگه ای اشتباه گرفته بودید؟ چرخیدم تا دوباره ببینمت کت روشن با چهارخانه های ریز بلوز صورتی شلوار مشکی و کفش های قهوه ای سوخته. بندهای کوله دف را با دودست گرفتم و پریدم روی لبه جدول خیابان کمی از تو بلندتر شده بودم گفتم: چرا ساکت شدی؟ با یک دست بشکن زدی پشت سر هم گاهی هم با مکث. گفتم: حرف بزن٬ کلمه ٬ جمله مثل بقیه. گفتی: آدما با چیزایی که دوست دارن حرف می زنن و گوش می دن من با ریتم حرف می زنم تو با چی گوش می دی؟ دستم را روی شانه ات گذاشتم و پریدم روی خط کشی های عابر پیاده. گفتی: باید از خیابون رد شیم؟. موهایت براق نبود پر کلاغی هم نبود ته ریش داشتی. کف دستت را جلوی صورتم تکان دادی و گفتی:می خوای بریم تو پارک اون طرف خیابون؟. من دست هایم توی جیب هایم بود تو دست راستت را پشت من گذاشتی و چپ و راست خیابان را نگاه کردی.گوشی ام را دراوردم و نوشتم:رد شیم!بریم! تو با چه کسی٬ رد می شوید؟ می روید؟ شماره گرفتم وSend . چشمت به گوشی ام بود گفتم:بعضی از کلمات هم تکرار می شن ولی انگار تا حالا نشنیدیشون. گفتی: شاید به خاطر اینکه انتظار شنیدنشونو نداشتی. گفتم:علم غیب داری؟ وقتی خندیدی هم خنده گوشه لبت جمع نشد انگار که بگویی سیییییییییب. از پله ها پایین آمدم گفتی:فکر می کردم هنرجو طراحی هستی ٬ قدم بزنیم؟ به گوشی کنار گوشم نگاه کردی. گفتی:خودت به شاگردام گفتی من از دوستانشون هستم. خندیدم این بار قبل از اینکه بشنوم″ تماس با مشترک مورد نظر امکان پذیر نمی باشد ″ قطع کردم. گفتم:حالا چرا طراحی؟ گفتی: این بیشتر بهت میاد شال مشکی٬پشت چشم مشکی باید سیا قلمم کار می کردی. روی نیکمت که نشستیم من به آدم ها و خطوط عابر نگاه کردم و تو به گوشی توی دستم که هنوز صفحه Text message اش را نبسته بودم. گفتی: تا حالا عاشق شدی؟ نوشتم: تا حالا عاشق شدی؟ شماره را که خواستم وارد کنم گفتی: صفرنهصدودوازده چهارصدونود... چشم هایت هم میشی نبودند قهوه ای روشن شاید هم تیره. گفتم: نه... گفتی:بعضی وقتا آدم فکر می کنه که عاشق نشده. با ابروهایت به گوشی ام اشاره کردی و گفتی:Failed شد مثل دفعات قبل. هیچکس از خطوط سفید رد نمی شد. گفتم:خیابون خلوت شد. گفتی:صدای بوق ماشینا رو نمی شنوی؟ کوله دف ات را از زمین برداشتی و گفتی: راستی نگفتی تو با چی گوش می دی؟ میترا اخلاقی
چهار شنبه 20 آذر 1392برچسب:, :: 15:46 :: نويسنده : حسن سلمانی « حلال حلالش به آسمون رفت»
گردآوری401 "وطن یاخشی دی" خسته نی گئوندرمیین غربت ائللره، خسته نی اجل یوخ ،غربت ائولدورور. وطنله غربتین آراسینداکی آیریلیق ائولدورور،حسرت ائولدورور، ائوز کئوکو اوستونده قالخان ،اوجالان ائوز کئوکو اوستونده بیتن یاخشیدی. ائله گزمگه ده وطن تورپاغی، ائله ائولمگه ده وطن یاخشی دی . شاعر :زلیم خان یعقوب "آندره ادی " آندره ادی متولد مجارستان بسال 1877م.و متوفی 1919م. ادی که بعنوان پدر شعر معاصر مجارستان شناخته میشود در "اردمیندژنت"به دنیا آمد و پیش از آنکه روزنامه نگار شود در رشته حقوق تحصیل میکرد. ادی دو جلد از اشعار اولیه اش را به نام "شعرهای تازه " در سال 1906 منتشر ساخت و موجب حیرت جامعه ادبی مجارستان شد . استفاده از تکرار و نمادگرائی ترکیبی در اشعارش نشاندهنده جسارتی نو در شعر مجاری است.شعر ادی بعنوان مقاله نویس مجله فاخر Nyugatا از شعر تلخ و گزنده مانند (خون و طلا ،1908)تا شعر مذهبی متنوع است که بهت و حیرت را در شعر (اربه الیجا ،1909 ) و شهوت جوئی را نیز در شعر (ای کاش دوستم میداشتند ،1910 )نشان داده است .ادی را نباید صرفا سراینده شعر تبلیغی بینگاریم . وی استادانه شعری را خلق کرد که در دل ملتش نشست و همراه با نو آوری و بداعت شعریش ، مجارستان را به شعر سده بیستم رهنمون ساخت . مترجم: زین العابدین چمانی دو شنبه 18 آذر 1392برچسب:ادبیات جهان ,مجارستان,زین العابدین چمانی, الاهه الهام, :: 12:42 :: نويسنده : حسن سلمانی درختان، اسکلت هابی بلورآجین...
« زمستان»
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
منم من میهمان هر شبت لولی وش مغموم
منم من سنگ تیپا خورده رنجور
منم دشنام پست آفرینش نغمه ناجور
نه از رومم نه از زنگم همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در بگشای، دلتنگم
حریفا، میزبانا، میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بی گه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد برآسمان،این سرخی بعد از سحرگه نیست حریفا!
گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان،مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر،درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفس ها ابر، دل ها خسته و غمگین
درختان اسکلت های بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه غبار آلوده مهروماه؛ زمستان است... جاودان یاد، مهدی اخوان ثالث
ای برگ ستمدیده ی پاییزی...!
یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:, :: 21:18 :: نويسنده : حسن سلمانی «بدر شاکر الصائب» بدر شاکر الصائب متولد عراق بسال 1926 و متوفی 1964 میلادی الصائب از دانشگاه تربیت معلم بغداد فارغ التحصیل شد .وی مارکسیستی بود با التزام عمیق به ملی گرائی عربی که فعالیت های سیاسیش او را به تعقیب و تبعید کشانید .او بر اثر اختلال عصبی حاد جوانمرگ شد . نخستین مجموئه الصائب بعنوان پیشگام جنبش شعر سپید با نام "گل های پژمرده"(1947) همزمان شد با انتشار مجموعه شعر سپید نازیک الملائکه. هر دو شاعر آغازگر انقلابی در شعر معاصر عرب شدند که تا آن موقع از شکل سنتی دو مصراع وبیت تک قافیه پیروی می کردند.گرچه الصائب به عنوان یک شاعر رمانتیک شروع کرد ولی عمدتا تحت نفوذ "الیوت" و "لورکا" آن قالب را در هم ریخت. الصائب در دیباچه مجموعه دومش با نام "اساطیر"(1950) ویژگی های اصلی شعر نو را نشان می دهد مانند :بحر نا متعارف، وزن غیر عادی و همنشینی آزاد ایده ها ،گر چه وی در مقام یک مارکسیست ،به نقش اجتماعی و سیاسی شعر تاکید می ورزد . چنین اعتقادی نگرانی اصلی وی می گردد که در سومین مجمو عه شعر حزن انگیزش به نام "ترانه باران"(1960)به چشم می خورد و آنرا با مسائل شخصی و عامه مردم در هم می آمیزد. وی همچنین از نماد گرائی و اسطوره شناسی ،بویژه اسطوره مرگ و نو زایش "تموز" بعنوان وسیله ای در لفافه طنز سیاسی بسیار بهره می جوید. الصائب در شعرهای اواخر حیاتش بیش از پیش درون نگر و مجذوب فنا پذیری گشت . آثار برگزیده: 1-معبد غرق شده(THE SUNKEN TEMPLE(1962 2-اقبال (1965)IGHBAL مترجم:زین العابدین چمانی واژه های قارسی به کار رفته در قرآن(5)
این واژه تنها یک بار در سورههای آغازین قرآن در اشاره به حمله حبشه به رهبری ابرهه به مکه به کار گرفته شده است. ارتش ابرهه با نام جیشالفیل (سپاه فیل) نامیده شد، زیرا در تاریخ عرب برای نخستین بار در یک ارتش فیلهای آفریقایی به کار گرفته شده بود. در پهلوی واژه ی pīl وجود دارد که از آن جا به سانسکریت، آرامی، اکدی و سریانی وارد شده است. این واژه به طور مستقیم از فارسی میانه یا از طریق آرامی وارد عربی شده است. این واژه در شعرهای نخستین به کار گرفته شده و از همین رو از واژههای وارد شده ی نخستین به زبان عربی است. گردآوری:401 شب بارونی لبریز اشکه آسمون شهر
درگیر این احساس خیس و تر
یک جای خالی گوشه قلبم
دنبال جاپای تو می گردم
درحد یک رویا ازم دوری
درچشم من بنشین، که تو نوری
این قصه پایان خوشی داره
از پشت ابری که نمی باره
خورشید خانوم مهربون آخر
این بار بنویس قصه رو از سر... مسعوده جمشیدی
زیباترین قسم
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط، خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. فرستنده: م.شاهمرادی "آزادی" از آن دم که چشم گشودم بر بالای سر خویش قدغن دیده ام،توسری دیده ام ملت اندر بردگی ،بیچارگی، وطن اندر قفس، آزادی بزرگ را بسیار اندک دیده ام . شادی دل را با خون دل آبیاری کرده اند . امید را بشکسته ،عشق را برکنده اند. آزادی را من هیچگاه تمام و کمال ندیده ام. همچو یک قطره آب آنرا بر ما چشانده اند . شعله شمع آزادی شدن، حقگو را به حق می رساند. تقبّل مستعمرگی ، برای هر کس سنگین است. تحمل بردگی، برای هرکس دشوار است. دارائی و هست و نیستم، چه چیزم را بسنده نبود گر خود با عقل و تدبیر خویش چاره خویشتن می کردم. خوشبختی و سعادتم همگان را بسنده بود گر کاشانه و سنگ و دیوارش از آن خودم می بود . آزادی! ای مقدس ترین حرف هر کلام ارزش و بهایت از هر گرانی گرانبهاتر تو ای نور دیده ام ، صدای قلبم دیگر هیچگاه تو را از دست نخواهم داد . اینک بیا نقطه ی پایان گذاریم بر حسرت و ماتم تا خدایان بر این شادیم مباهات کنند . هرگز مباد که آزادی قربانی شود ، من خود ،قربانی آزادی خویشتن خواهم شد. شاعر:زلیم خان یعقوب مترجم:زین العابدین چمانی تاریخ ترجمه:پاییز 1387 دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:آزادی,زین العابدین چمانی ,الاهه الهام,زلیم خان یعقوب, :: 12:42 :: نويسنده : حسن سلمانی
گرد آوری:401 پادشاه فصل ها؛ پاییز!!! «واژه های فارسی به کار رفته در قرآن»(4)
گرد آوری: 401
دو شنبه 4 آذر 1392برچسب:, :: 9:28 :: نويسنده : حسن سلمانی «دنی ابس» متولد ولز به سال 1923م.ابس در خانواده ای یهودی در کاردیف به دنیا آمد.او درکاردیف،دانشکده سلطنتی لندن و بیمارستان وست مینیستر به تحصیل پزشکی پرداخت و به دنبال آن سالها در لندن در درمانگاه ریه تجربه اندوخت. ابس که هنگام تحصیل دستی در قلم داشت در سال 1948 AFTER EVERY GREEN THING)( پس از هر چیز سبز) را به چاپ رساندونخستین شماره از مجلدات یازده جلدی اشعارش را که شامل "مجموعه اشعار" بوددر سال 1977 منشر کرد . در اشعارش بارها از پیش زمینه ولزی_یهودی الهام گرفته است.همانطور که در نخستین رمانش به نام ASH ON A YOUNG MAN SLEEVE"خاکستری بر آستین یک مرد جوان"(1954) اینگونه عمل کرده است.او در مقام رئیس انجمن شعر خدمت کرده است و چندین دیوان اشعار را ویرایش کرده که آخرینش "شعر آنگلو-ولزی سده بیستم" در سال 1977 بوده است. ابس افزون بر اشعار و رمانهایش ، چندین نمایشنامه ، خود زندگینامه ، داستان کوتاه و آثار مقطعی را به چاپ رسانده است. مترجم :زین العابدین چمانی « مرد و چاله» روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش آمد ... فرستنده: محمد بوتیماز نام کتاب: خرمگس نویسنده: اتل لیلیلان وینیچ ترجمه: خسرو همایون پور انتشارات: امیر کبیر.چاپ شانزدهم.1391 تعداد صفحات: 423 صفحه دوست عزیزم آقای کلیچ با سخاوتمندی یک هنردوست و فرهنگ پرور « خرمگس» و چند کتاب دیگر را در اختیارم گذاشت تا مثل خودش از خواندن آنها لذت ببرم. من هم وظیف خودم می دانم که شما را در این لذت شریک کنم. هرچند نمی توانم تمام کتاب را به شما هدیه بدهم، اما می توانم اشتیاق خواندنش را در شما ایجاد کنم. خرمگس یک رمان شگفت و سحر انگیز است. نه این که سبک جادویی داشته و یا مثل مجموعه ی هری پاتر و از این دست کتاب ها باشد، نه،...این کتاب خواننده اش را سحر می کند، طوری که باید آن را بخواند ، بعد به کناری بگذارد. ضمن این که بعد از آن هم باید تا مدت ها با « آرتور» و « جما» و « کاردینال مونتانلی» زندگی کند. من این کتاب را در هر شرایطی که فکرش را بکنید در دست داشته و مطالعه کرده ام؛ در اتوبوس، سر کلاس درس ، زنگ تفریح، در پیاده روی سنگفرش کنار بوستان فدک و حتی در شب عاشورا که در آشپزخانه ی هیأت عزاداری، مشغول تهیه ی قیمه ی ظهر روز دهم بودم...
ادامه مطلب ... شما هم امتحان کنید.سیب را تا سرخ و «حوّایی» نشده و تا « آدم» را هوایی نکرده، ترش و کال بچینید و بخورید؛ با پوست البته! شاید این طوری آدم تر بمانیم! سلام! یادمان باشد که چیزی به آخر پاییز و موقع شمردن جوجه هایمان نمانده است. باید چرتکه بیندازیم و ببینیم که چند مرده حلاج بوده ایم. گذشته از این حرف ها، و صرف نظر از طالع بینی های هندی و چینی و رومی و ... این باور قلبی مان را بار دیگر مرور کنیم که متولدین آذر ماه هم مثل همه ی موجودات نشانه های بی بدیل قدرت بی انتهای خداوند هستند. به قول شاعر بزرگ هندی« رابنیدرانات تاگور»: «تولد هر نوزاد انسان نشانه ی این است که خداوند هنوز از انسان ناامید نشده است!» این مقدمه بهانه ای شد تا تولد دوستان آذرماهی الهه ی الهام را به آنها تبریک بگویم: کیوان شیخی مسعوده جمشیدی تولدتان مبارک!!! « هدیه تولد...» تمام دخترکان زنده به گور زنده بودند اگر تو بودی و عصر جاهلیت بود. مرد صحرا بت کلامش را هر چه زیبنده و فریبنده به حریر کعبه می آویخت اگر تو بودی و آفتابت هر روز زندگی آفرین و گرمابخش به زمین مرده می تابید. ** اگر تو بودی و من بودم و تولدت هر روز صبح هر روز ، یک غزل یک ترانه، یک تصنیف یک سبد شعر ناب شورانگیز یک پیاله از آرزو لبریز یک بغل واژگان سحرآمیز نیلی از ناشنیده های ناگفته پیش پاهای تو که چون اهرام باشکوهی و بکر و رمزآلود صادقانه نثار می کردم. ** اگر... اگر تو باشی و من باشم و تولدت هر روز، من خدای زمین و زمان شعر خواهم شد. تولدت بهانه ی شعراست و ولادت شاعر! حسن سلمانی
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|