الهه ی الهام
انجمن ادبی

گاتفرید بن، متولد آلمان به سال 1886 میلادی و متوفی 1956

بن یک پزشک بود هم در ارتش هنگام جنگ جهانی اول و هم بعد از آن در یک مطب خصوصی. در تلاش برای غلبه یافتن بر مکتب پوچی او از سوسیالیسم ملی در سال 1933 استقبال کرد. اما وقتی که بعدها متوجه اشتباه خود شد دوباره به عنوان پزشک ارتش درسال 1935 ثبت نام کرد به امید خدمت در یک جزیره نظامی. (که مستقل بود و در عین حال در خدمت نیروی نازی بود) تا خود را در برابر نازیسم محافظت کند. او در سال 1938 توسط نیروهای نازی اخراج شد. هم از پیشه پزشکی و هم در انجمن حرفه ای نویسندگان ادبی از نوشتن منع شد. از سال 1945 تا 1948 میلادی نیروهای متحدین نیز مانع نوشتن وی در آلمان شدند. او سپس به مطبوعات سوئیس روی آورد و در میان این مجادلات شهرت ادبی وی نیز افزوده گشت.

نظم و نثر بن با بیان موضوعیت مطلق وی به پیوستگی رسید اما در پی این پیشه ادبی اش دچار تغییرات عمده ای هم در لحن و هم در شکل گشت. او بین سال های 1912 تا 1920 به اوج زودهنگام رسید و بنیادگراترین عملگرای زیبا شناختی نفی و ویرانی اکسپرسیونیست زبان و جهان بورژوا( سوداگران) شد.

در اشعار وی با عنوان« سردخانه 1912، پسران 1913، جسم و تن 1917، بیماری و مرگ، اشعار خیالی و وهم آمیز» تخیل زیبا، و یک زبان جدید واقعیت گرا را در هم آمیخت که به عنوان زبانی وحشیانه و بهت انگیز پذیرفته شد.

بین سال های 1922 تا 1931 اشعار وی از قبیل آن چه در مجموعه 1927 آمده است ساختار رسمی تری پیدا کرده است. در حالی که مستی ماوراء الطبیعه را می ستود و هشداری و خودآگاهی که لحن غنایی تری به نقدهای اشعار اولیه اش می داد را می ستایید. بین سال های 1933 تا 1947 بن به تکامل ادبیات کلاسیک گرا نایل شد آن هم در شعرهای ایستا و راکد وی که بین سال های 1946 تا 1948 که قله اشعار وی پنداشته می شود.

اشعاری که بعد از 1949 سرود بازگشتی به پرخاشگری اولیه اش بود اما با این حال هنوز به نقطه اندوه و تسلیم و رضا با طمانینه حرکت می کرد.

آثار برگزیده:

1. قطعه ی بازمانده 1951

2. تقطیر 1953

3.apreslude 1955

مترجم: زین العابدین چمانی

شنبه 23 اسفند 1393برچسب:بن, الهه ی الهام ,چمانی,ادبیات جهان, :: 14:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

بگو...

گر درد درونت را سوخت

ببر به کوه و سنگ بگو

یک عمر چه کشیدی

چه آمد بر سرت، بگو

به زیر بزن

بر بم نواز

آنکه تو را فهمید پاسخش ده

گر صدایت را حق نشنید

ببر به آب دیده گو

گر سالها بر تو سخت گذرد

چه می شود

گر زمان نامرد از آب درآید

چه می شود

گر بپرسند درد چگونه است

از آن پرهیز کن و بگو

...................................

سویله...

درد ایچینی یاندیراندا

آپار داغا داشا سویله

بیرعومورده نه لر چکدین

نه لر گلدی باشا سویله

قالدیر زیله، اندیر پسه

سس ور سنی دویان کسه

دردینی حاق اشیدمسه

گوزوندکی یاشا سویله

ایللر گچه سرت ، نجه دیر؟

واقت اولسا نامرد ، نجه دیر؟

دسه لر کی درد نجه دیر؟

چک الیندن حاشا سویله

..........................................

 

شعر: زلیم خان یعقوب

مترجم: زین العابدین چمانی

دو شنبه 13 بهمن 1393برچسب:زلیم خان,چمانی,سویله,بگو, :: 17:0 :: نويسنده : حسن سلمانی

نا بینای جنگ

 

شصت سال نابینا گشته است یا که بیش

در پشت آن دیوار و این درختان به رنج و طیش

با عمر طولانی و طاقت فرسابر صندلی چرخدار خویش

در زیر آفتاب و باد، در راهروی بیمارستان سربازان



ادامه مطلب ...
یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:نابینای جنگ,داگلاسد دان,چمانی,الهه الهام, :: 13:20 :: نويسنده : حسن سلمانی

دیوار و رود

فروپاشید دیواری

که یک دولت را به دو نیم کرده بود

از برای رودی که

یک ملت را به دو نیم کرده

چه باید نمود؟

این یک آزادکرده خویش، گشته است مستغل

وان یک مسجون نموده فکر، وز خویش منفعل

این سو ره به جایی برده است

بر آن سو چه طرفی باید بست؟

نه فارسم، نه آلمانی

نه انگلیسی، نه روس

هویت خدادادی ترکم

را چه باید کرد؟

دو قرن مویه کردن

ثمرمان نبخشید

نفیر و فریاد نرسیده به گوشها را

چه باید کرد؟

فروپاشی  یک دیوار

 



ادامه مطلب ...
یک شنبه 7 ارديبهشت 1393برچسب:دیوار و رود,زلیمخان,چمانی,الهه ی الهام, :: 12:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

« صلاح عبدالصّبور»

صلاح عبد الصبّور متولد مصر به سال1931م. و متوفی به سال 1981 م.است.عبد الصبور از دانشکده ادبیات و علوم انسانی در دانشگاه قاهره در سال 1951 فارغ التحصیل شد .او در روزنامه نگاری قلم زد و تجربه اندوخت و سمتهای مهم دولتی نیز داشت مانند سمت کاردار فرهنگی در هندوستان (1975-1978)و سرپرستی کتاب عمومی سازمان مصردر سالهای (1978-1981)نیز بر عهده وی بود.

عبدل الصبور بعنوان پیشتاز شعر آزاد در مصر ، لحن ملایم،بیان ساده و سبک ادبی بی پیرایه را اتخاذ کرد که به نثر عادی نزدیک بود .او بر این باور بود که بر خلاف شعر کلاسیک مصنوع و متکلف ، خطیب مآب و تک قافیه ، شعر آزاد با روح عصر جدید همخوانی بهتری دارد.شعر وی نیز واقع گریزی رمانتیک در دهه های 1920 تا 1940 میلادی را کنار گذاشت .

یک حس معنوی و اخلاقی بر شعر وی و نمایشنامه های منظومش حکمفرماست که وی را ملزم به حمایت از آزادی ، عدالت و حقیقت کرده است .سروده های اولیه وی نقد اجتماعی انعطاف ناپذیر را با نگرشی انسانی و اغلب عرفانی  عیب بشر، در هم می آمیزد .

هرچند این امر نشان دهنده حس روزافزون یأس و حرمان است و نمایشنامه ی  منظوم وی که با "مسافرشب" شروع میشود (1969)نفوذقوی "تئاتر پوچی " را آشکار میسازد.

آثار برگزیده:

1. مردم کشورم1957

2. به تو می گویم1961

3. رویاهای یک شوالیه ی پیر 1964

4. تعمقات عصر زخمی 1969

5. لیلا و مجنون 1969

6.  انتظارات شاهدخت 1970 

7. پس از مرگ شاه 1973

8. شناور بودن در خاطرات 1979

مترجم:زین العابدین چمانی

« دلمیرا آگوستینی»

متولد اروگوئه، به سال 1886م . متوفی 1914.م است. آگوستینی در خانواده ای ثروتمند که حامی نوشته هایش بودند، زاده شد. وی به خاطر شعر شهوانی افراطی اش مشهور شد که در آن مقوله های متضادی مانند عشق و مرگ، عیش و طیش در هم می آمیزد. شعر آگوستینی نوعاً از نمادگرایی مدرنیست از قبیل مشرق زمین نامتعارف، حیوانات، شب، گلدان و مغاک غنی است. و با استفاده اش از نظر کاملاً شخصی و محتوای شهوانی و جنسی بی پرده، به سوی شعر رمانتیک نیز می گراید.

آگوستینی به طرز فجیع و دلخراشی به دست شوهرش که در صدد طلاق گرفتن از او بود، کشته شد.

آثار برگزیده:

1. کتاب سفید1907

2. ترانه های صبح1910

3. قدح های خالی1913

4. تسبیح اروس1924

مترجم: زین العابدین چمانی

«بلانش باوگن»

بلانش باوگن، متولد زلاند نو به سال 1870میلادی و متوفی 1985 میلادی است. خانم باوگن در لندن بالید و در دانشگاه لندن با مدرک کارشناسی در ادبیات کلاسیک فارغ التحصیل شد. او در خدمت فقرا در قسمت شرقی پایتخت بود و از حق رای حمایت کرد. در سال1900 میلادی باوگن به زلاند نو مهاجرت کرد و به کارهای اجتماعی اش به عنوان مدافع اصلاح زندان ها پرداخت.

در سال1930 او در آکارووا بازنشسته شد.در شبه جزیره ی بانکس که در آنجا عضو فعال شورای شهر بود. و به تدوین و گردآوری شرح حال شناسی دست یازید. و آن را با عنوان « مردم در زندان» در سال1936 منتشر ساخت.

شعر او پر از طنین صداهای گوناگون پیشتازانی است که تجربیات مستعمراتی را بیان می کنند. اشعار او زندگی روزمره را در چشم اندازی عجیب و غریب بازگو می کنند.

تک گویه های شگفت انگیز باوگن بازگوکننده ی مهاجرین زلاندنو است که بسیار جدیست.

آثار برگزیده:

1. روبن و اشعار دیگر1903

2. شینگل کوتاه و ابیات دیگر1908

3. نان سوخاری از تنوری به سبک مستعمراتی1912

4. اشعاری از پورت هیلز1923

مترجم: زین العابدین چمانی

« جرج بارکر»

جرج بارکر متولد انگلستان به سال 1913 میلادی و متوفی به سال1991 میلادی است.

جرج گرانویل بارکر، در لافتن، اسکس، در خانواده ای از طبقه ی کارگری به دنیا آمد و در چهارده سالگی ترک تحصیل کرد . و سرانجام به انتشار بیش از سی کتاب دست یازید. گرچه بزرگسالی وی بیشتر به نقل مکان بین انگلستان، آمریکا، ژاپن و ایتالیا سپری شد.اما شعر او به طور محکم، در اصالت انگلیسی او ریشه دوانید.

مشغله ذهنی بارکر را موضوعاتی چون خودکشی و مرگ و درونمایه های مخوف و مرگبار تشکیل می داد که به راستی در تمامی آثار اولیه اش به چشم می خورد.

در نخستین مجموعه شعر بارکر به نام« سی شعر اولیه» (1933.م) او اشاره می کند به یأس، مسایل جنسی و شهوانی، سرخوردگی، رنج، تقصیر و مرگ.؛ که ذهن بارکر را در سرتاسر دوران کاریش به خود مشغول داشته است.در موارد بسیاری نگرش او مربوط به زمان خودش بود.اگر چه پس از رفتن معاصران بانفوذی چون لوئیس مکنیس، مدت ها مجذوب یأس و ناامیدی شد.

بارکر به عنوان شاعری بسیار رمانتیک با نمادگرایی فرانسوی بازی بازی کرد. حرکتی که احترام اکثر محافل ادبی را برای او در اواخر دهه ی 1930میلادی به بار آورد. شعر او با عنوان مرثیه ای برای اسپانیا(1939.م) به عنوان یکی از بهترین شعرهایی که درباره ی جنگ داخلی اسپانیا نوشته شده است مورد استقبال گسترده قرار گرفت.

در طی دهه 1960 میلادی این اثر او مورد تحسین قرار گرفت و برای او جایزه ی گینس (1962.م) جایزه ی لوینسون، مجله ی شعر(1965.م) جایزه شعر بورستون ماونتین(1967میلادی) به ارمغان آورد.

هرچند بارکر دست به بازبینی های منتقدانه مختلطی در سرتاسر مابقی شغلش زد؛ که عمدتاً بازبینی های خصمانه ای از اثرش در اواخر دهه هفتاد میلادی به دست آورد که پوچ، حشو و کلیشه ها در آن ریخت و پاش شده است.

آثار برگزیده بارکر:

1. اشعار(1935)

2. اعترافات حقیقی جرج بارکر(1950)

3. هفت شعر(1977)

مترجم زین الابدین چمانی

یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:چمانی,بارکر,الهه ی الهام,ادبیات جهان, :: 12:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

«بدر  شاکر الصائب»

بدر شاکر الصائب متولد عراق بسال 1926 و متوفی 1964 میلادی

الصائب از دانشگاه تربیت معلم بغداد فارغ التحصیل شد .وی مارکسیستی بود با التزام عمیق به ملی گرائی عربی که فعالیت های سیاسیش او را به تعقیب و تبعید کشانید .او بر اثر اختلال عصبی حاد جوانمرگ شد .

نخستین مجموئه الصائب بعنوان پیشگام جنبش شعر سپید  با نام "گل های پژمرده"(1947) همزمان شد با انتشار مجموعه شعر سپید  نازیک الملائکه.

هر دو شاعر آغازگر انقلابی در شعر معاصر عرب شدند که تا آن موقع از شکل سنتی دو مصراع وبیت تک قافیه پیروی می کردند.گرچه الصائب به عنوان یک شاعر رمانتیک شروع کرد ولی عمدتا تحت نفوذ "الیوت" و "لورکا" آن قالب را در هم ریخت. الصائب در دیباچه مجموعه دومش با نام "اساطیر"(1950) ویژگی های اصلی شعر نو را نشان می دهد مانند :بحر نا متعارف، وزن غیر عادی و همنشینی آزاد ایده ها ،گر چه وی در مقام یک مارکسیست ،به نقش اجتماعی و سیاسی شعر تاکید می ورزد . چنین اعتقادی نگرانی اصلی وی می گردد که در سومین مجمو عه شعر حزن انگیزش به نام "ترانه باران"(1960)به چشم می خورد و آنرا با مسائل شخصی و عامه مردم در هم می آمیزد.

وی همچنین از نماد گرائی و اسطوره شناسی ،بویژه اسطوره مرگ و نو زایش "تموز" بعنوان وسیله ای در لفافه طنز سیاسی بسیار بهره می جوید.

الصائب در شعرهای اواخر حیاتش بیش از پیش درون نگر و مجذوب فنا پذیری گشت .

آثار برگزیده:

1-معبد غرق شده(THE SUNKEN TEMPLE(1962

2-اقبال (1965)IGHBAL

مترجم:زین العابدین چمانی

یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:ادبیات جهان,الصائب ,چمانی,الاهه الهام, :: 9:22 :: نويسنده : حسن سلمانی

"یول"

یارادانیم یاخشی بیلیر

یولوم کیملرین یولودور.

دوننین صحبتی دگیل،

لاپ قدیملرین یولودور.

منی قیش،یاز آنان یوللار،

تانریا اوزانان یوللار،

حلالیق قازانان یوللار،

خوش قدم لرین یولودور.

قولاغ حاقدان گلن سسده،

کئونول گونده بیر هوسده،

منیم یولوم پرده اوسته

یانان سیم لرین یولودور.

روحوم یوللارا بلددی،

یول چاشانلار خجالتدی.

نوح ،ابراهیم ،محمددی،

یول آداملارین یولودور.

"راه"

آفریدگارم نیک می داند

راهم راه جه کسانیست.

صحبت دیروز نیست

راه پیشینیان است.

راهم راه زمستان و بهار

ره بسوی کردگار

راه حلال طلبان،

راه ،راه خوش قدمان.

گوش بر ندای برآمده از حق،

دل هر روز بر صد هوس،

راهم به روی پرده ها

راه سیم های سوخته است.

روحم به این راه ها آشناست،

گمراهان شرمسار.

راه نوح ،ابراهیم ، محمد

راه ،راه آدمیان است.

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 28 آبان 1392برچسب:یول,شعرترکی,زلیمخان,چمانی, :: 12:43 :: نويسنده : حسن سلمانی

«چغیریش»

چیرپیرام قاپینی یوموروقنان

جیرمالاییرام پنجره لری

من بوغولماقدایم،بوغولماقدا

بئزمیشم من هر نه دن

قویون چیغیریم،های سالیم:

                                      آی،

سیزلنم!

            آچین بو قاپیلاری!

من بیر آچیخ یئر ،هاوا آختاریرام

بیر دام اوستو

                 بیر داغ باشی

                                      بیر چوئل گئنیشلیگی

بلکه اوردا هاوالانیم

آه !

       ایستیرم اوجادان چیغیرام

سسیم سیزلره چاتسین !

من چیغیرماغا

نفس چئکمگه گرکلی اولان،

قاپینی یموروقلایان

پنجره لره جیرماقلاشان

کیمسه کیمی

احتیاجیم وار!

من های- کوی سالاجایام

بو هاینان، گَره ک منیم دادیمه چاتاسیز

سیز ای یاتمیش، نئچه اویموش

کیمدیر منلن چیغیریشا!

شاعر: زین العابدین چمانی

25/10/88

شنبه 25 آبان 1392برچسب:چیغیریش,شعرترکی,چمانی,الهه ی الهام, :: 13:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بلا آخمادولینا»

بلاآخمادولینا، متولد روسیه به سال 1937 م است.نام کوچک ایزابلا آخاتوآناست که از تبار تاتار و ایتالیایی است. و در اوج حکومت استالین در مسکو به دنیا آمد.

اولین کارش به نام« شجره نامه» در سال1955.م منتشر شد. نخستین مجموعه اشعرش به نام « نخ» در سال 1962.م چاپ شد. وی در سال 1960.م از موسسه ی ادبی گورکی فارغ التحصیل شد.

در دهه ی پنجاه میلادی ابتدا با یوگنی یوتوشنکوی شاعر و سپیس با یوری ناگیبین نثر نویس ازدواج کرد. آخمادولینا که شاعر غزلسراست بارها در شعرش زندگی در کلانشهرهاو وضعیت زنان و مادری را در اتحاد جماهیر شوروی مورد خطاب قرار داده است.

آخمادولینادر کارش به دنیای مادی و اشیائ بی جان روح و عواطف تازه ای دمیده است .وی پس از انتشار The chills"سرما"(1968)به ندرت آثارش را به چاپ رسانده است.هر چند "Dreams of GEORGIA"رویاهای گرجستان» را در سال 1977.م به زیور طبع آراسته است.

مترجم: زین العابدین چمانی

شنبه 25 آبان 1392برچسب:ادبیات روس,چمانی,الهه ی الهام,آخمادو, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

«جوردی آلبیستون»

جوردی آلبیستون، متولد استرالیا بسال1964میلادی

آلبیستون دوره دکترای خویش را در ادبیات انگلیسی در سال 1995به پایان رساند .نخستین مجموعه اشعار وی به نام آرکس عصبی (1995) شایسته جایزه اول در جایزه ماری گلیمور و جایزه دوم در جایزه ان الدر شد و همچنین در فهرست جایزه نوین برترینهای ولز جنوبی با نام کنت اسلسور قرار گرفت.

دومین مجموعه اشعار آلبیسون با نام BOTANY BAY DOCUMENT;تاریخچه شعر زنانBOTANY BAY(1996 باز آفرینی شاعرانه زندگی زنان محکوم در BOTANY BAY و PORT JACKSON  است که با بهره گیری از منابع تاریخی مانند روزنامه ها، گزارش های سفر با کشتی ، نقشه ها و یاد داشت ها بر آن فائق آمده است.

سومین مجموعه اشعارش به نام اعدام جین لی  (1998) اظهار نظر در باره آخرین زن اعدامی در استرالیا است . مجموعه اشعار اخیر وی تاکید فکری و آموزشی دارد ودر عین حال همزمان به باز سازی قلمرو مردان در شروه های استرالیایی و بازسازی و پیکر بندی مجدد تاریخ استرالیا بر اظهار نظر در باره "حکایت وی " می پردازد.

                                                          مترجم: زین العابدین چمانی

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:جوردی آلبیستون,چمانی,الهه ی الهام,ادبیات جهان, :: 10:16 :: نويسنده : حسن سلمانی

« امیری باراکا»

امیری براکا، متولد آمریکابه سال 1934.م است. نام اصلی او اورت لروی جونز است که در نیوآرک نیوجرسی به دنیا آمد. امیری باراکا به دانشگاه هاروارد رفت و در نیروی هوایی خدمت کرد. سپس به نیو یورک نقل مکان کرد.

او از دانشگاه کلمبیا و نیو اسکول( مکتب جدید) فارغ التحصیل شد و به سرعت به چهره ای شاخص در محافل ادبی پیشگام تبدیل شد. باراکا چندین مجله ی بانفوذ را ویراستاری کرد.دوست نزدیک و عضو وابسته ی شاعران مهم بیت،بلک ماونتین( کوه سیاه) و مکتب نیویورک شد. با موفقیت نمایشنامه ی 1964 وی به نام « هلندی» که به کاوش تنش نژادی و تنفر پرداخت، باراکا به شهرت و معروفیت ملی رسید. در اواسط دهه ی 1960.م او از این دنیای آسمان جل، مأیوس شده بود و از این تعصب و بی عدالتی نژادی به شدت خشمگین شد. ر سال 1965.م زن سفید پوست و بچه هایش را ترک کرد و علقه اش را با دوستان روستایی سفیدپوستش برید. نامش را عوض کرد و به هارلم نقل مکان کرد. سرانجام به نیوآرک برگشت و در آنجا نویسنده ی مهم و برجسته ی نهضت ادبیات سیاهان و فعال سیاسی ، جنجالی برای ملی گرایی و جدایی سیاهپوستان شد. 

در سال 1974.م ایدئولوژی و شعر باراکا دوباره تغییر کرد. او ملی گرایی اولیه ی سیاهان را کنار گذاشت و شروع به حمایت از مارکسیسم کرد.

در طی مراحل مختلف شغل های گسترده ی باراکا، او را فردی ناآرام، با ذهنی وقّاد و تخیل کلامی قوی می بینیم.

شعرهای اولیه ی او مبهم، دردناک و غزل های شخصی است که از صور خیال غریزی و ساختار تکه تکه بهره گرفته تا خودآگاهی دردناک روحی را که از خود و جامعه ی رنج کشیده است، منتقل کند.

در شعرهای بعدی و اغلب بحث انگیز وی بیشتر از گفت و گو استفاده شده است و به شکل بلوز و جاز هستند و گرایش دارند که مستقیم تر و کنش مدارتر باشند.

آثار برگزیده:

1- دیباچه ای بر یادداشت خودکشی جلد بیستم(1961)

2- سخنران مرده(1964)

3- جادوی سیاه(1969)

4- اشعار برگزیده(1961-1995) چاپ1995

مترجم: زین العابدین چمانی

یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:باراکا,چمانی,ادبیات جهان,الهه ی الهام, :: 9:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

"روزی نامش را بر ماسه ساحل نگاشتم "

روزی نامش را بر ماسه ساحل نگاشتم 

اما موجی آمد و آنرا بزدود

دگر بار آنرا برای دومین بار نوشتم 

اما جزر و مدی آمد و تلاشم را بر آب داد

مرا ندا داد"بیهوده مرد!

تلاشت بیهوده است

می خواهی یک چیز از بین رفتنی را 

نامیرا کنی 

زیرا من نیز خود اینگونه فرو خواهم پاشید 

و نامم نیز اینگونه از خاطرت محو خواهد شد "

گفتم :" اینگونه نیست 

بگذار کهین چیزها نیز پدید آیند 

و در گرد و غبار زمان محو شوند 

اما تو با نام و آوازه خواهی زیست 

شعر مرا حسن بی نظیر تو جاودانه خواهد کرد 

و در ملکوت نام زیبای باشکوهت را تحریر خواهد کرد 

با اینکه مرگ تمام دنیا را مقهور خویش ساخته 

عشقمان به حیات خود ادامه خواهد داد

و زندگی دوباره را از سر خواهد گرفت ."

شاعر :ادموند اسپنسر متوفی 1599میلادی

مترجم :زین العابدین چمانی

 

چهار شنبه 7 مهر 1392برچسب:ماسه ساحل ,ادموند اسپنسر ,چمانی, :: 16:17 :: نويسنده : حسن سلمانی

« برای مادیانم»

ای تند و تیز و نجیب!

علف های سبز می رویند

سبز، جایی که تو می خرامیدی

خشکسالی به سر رسید

و پرندگان، همگی نغمه سر می دهند

و تمامی جاده های بهاری

تو را  انتظار می کشند

ای تند و تیز و نجیب

و من با کلماتی این چنین ساده

نرم و راحت

از تو یاد می کنم

حال آن که، تو چشم فرو بسته ای و گوش

و ننیوشی آنچه از تو می گویم

و سر بر نیاوری،

از جایی که آرمیده ای

و باز نکنی، چشمان تیره و کشیده ی خویش را

ای تند و تیز و نجیب

مادیان خوشتراش گام من

بسان مه و روح،

سپید چون ابر

چه بگویم به سوار تو!

آن که بیش از همه

دلتنگ توست

جز آن که،« هر زایشی را مرگیست 

و هر عشق را فراقیست.»

مرگ، بگو

من نمی دانم

حیات: نیک دانستم.

آن میل تاخت به پیش است

که مرا به رقص می آورد

صدای نمایش، مزه ی علف، میله ی فلزی لگام

به او بگو

آخرین بار چه کسی بر من سوار شد؟

مرگ هیچ چیز نیست

مرگ اصلاً مزه ای ندارد!

شعر: جودیس رایت

مترجم: زین الابدین چمانی

15 فروردین 83

چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:جودیس رایت,چمانی,مادیانم,الهه ی الهام, :: 12:51 :: نويسنده : حسن سلمانی

« برای نوه ی نوزادم...»

کاترین عزیزم

آینده ی تو،

هیچگاه نمی تواند، گذشته ی مرا دریابد

مرزهای مشترکمان، بسیار اندکند

و سرزمین های داخلی مان، بسیار وسیع

با این حال هنوز در پست گمرک

نسیم های ملایم، آزادانه می وزند

و آنچه تماماً بدان نیازمندیم

شناخت یکدیگر است

گرچه، روز وجود تو را بیدار خواهد کرد

و تاریکی اقلیم وجود مرا فرا می گیرد

برّ و بیابانِ اقلیم وجودت،

کنون خفته در تاریکی ست

و تبسم تو، سپیده دم بی ابر و صاف است.

شاعر: ای.جی.اسکوئل

مترجم: زین الابدین چمانی

تاریخ ترجمه: فروردین 83

چهار شنبه 27 شهريور 1387برچسب:چمانی,نوه ی نوزاد,الهه ی الهام, شعر انگلیسی, :: 13:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

« پیران...»

دست به زیر چانه و

یه روی عصا گذارده

پیران در گوشه و کنار بنشسته

سینه پر از دوبیتی های پر مغز و نغز مردمی

حکایت دل شکسته، بر گوشه ی شکسته می خوانند

کتاب عمر، ورق می خورد

دریاد و خاطرشان

همسالانشان کوچ کرده اند

جوانان، بر سر کار

تک و تنها نشستن

آخرین چاره ی کار

در تنهایی و بی کسیِ بی امان زندگی

تنها، چوبدستهایشان، دستگیرشان گشته

آنها چشمهایشان را می بندند

می اندیشند و می گذرانند

زمان سپری گشته را، از مقابل چشمانشان

نوک عصا، در زمین فرو می رود و حفره ایجاد می کند

عمر ، بر آخرین حدّ خود، پافشاری می کند

بگرفتنی او، ز دنیا، و بدهی اش به دنیا

چه بوده است؟

پایان فکر و اندیشه عیان نیست

چشمشان را به نوک عصا دوخته اند

آنها ساعت ها چنین می نشینند

فکر، آن کشتی که، سمت و سویش معلوم نیست،

تلاش و تقلّا می کند

اما به ساحل نمی رسد

آنها با فهمیدن، پر و خالی می شوند

به ناگاه گرهی، بر اول فکر و خیالشان می افتد

کلاه چرمی بر سر، این نجیب مردان پیر

پیکره ی اندیشه اند و تندیس تدبیر

روزهای اول از خود می پرسیدم:

آنها این قدر بیکار می نشینند، خسته و دلتنگ نمی شوند؟

برای رهایی از دلتنگی،

کتاب می خواندم، گر به جای ایشان بودم.

تو نگو هر عمر ، کتاب قطوری بوده است

گر می خواهی بخوانی اش،

چشمانت را ببند.

آنها بیکار نبوده اند...

بلکه در دل خویش،

کتاب خویشتنِ خویش را می خوانده ،

ورق می زده اند.

شاعر: بختیار وهابزاده شاعر بزرگ جمهوری آذربایجان

مترجم: زین العابدین چمانی

تاریخ ترجمه: 4/5/88

چهار شنبه 27 شهريور 1387برچسب:وهابزاده,پیران,چمانی,الهه ی الهام, :: 13:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

« بئله گئدسه»

بو زمانین اتگینده ناماز قیلماقا دیمز

ال بولاشیق، اتک کئرلی، ناماز باطل اولاجاق

عدالتی اولدوروبسه، خیانتین ضربه سی،

گلجه گین محکمه سی، صانما عادل اولاجاق

دیدیلیریک، پارچا پارچا

گوناهلارین الینده، 

خیرپالاندی بوغازیمیز

طاماهلارین الینده

الله ئوزو عاجیز دیرسه

الله لارین الینده

عقیده لر علیل، شیکست

اینام لار شیل اولاجاق

شوخ لوقونو اونودارسان

یوک اینده قدینی

الی سنه یئتن دگیل

چاغیرسان دا جدّینی

شیطان ئله قاریشدیریب، 

خیرین ، شرین سدّینی

بئله گئدسه

مومون لرده دونوب، قاتل اولاجاق

شاعر: زلیم خان یعقوب 

دو شنبه 20 خرداد 1387برچسب:زلیم خان,چمانی,شعر ترکی,الهه ی الهام, :: 13:53 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « هنگام ثمر»

خاک زنده، بذر سالم، زمین پر آب

هنگام ثمردهی این درخت است

باغ، آرزو و باغبان به درخت مراد رسیده است

هنگام ثمردهی این درخت است

به زنبور بنگر بوسه بر رخ گل می زند

به غنچه بنگر در چشمانش عشق موج می زند

از نغمه و سخنش نمی توان سیر شد

هنگام ثمر دهی این درخت است

گلبرگ های خمارآلود نوازشگر چشم اند

دستان انسان تیماردار برگ اند

سودازده و هوایی، رگ عشقش گل کرده است

هنگام ثمردهی این درخت است

بذرش را مزه دار و شیره اش را شیرین کرده است

آب بر ریشه و آوند بر شاخه داده است

مادر خاک از سینه اش شیر داده است

هنگام ثمردهی این درخت است

هر غنچه را جهدی ست بر ثمردهی

گر میوه و ثمرش باشد، آبدار است و پر شهد

با پاییز امسال، او را عهد و پیمانیست

هنگام ثمردهی این درخت است

شاعر:زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

شنبه 24 مرداد 1392برچسب:ثمردهی,زلیم خان یعقوب,چمانی,الهه ی الهام, :: 12:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « سوو بولا ندیرمیاخ»

سوو بولاندیرمیاخ،

دیئسن آشاقی محله ده

بیر گورچین سو ایچیر

یا اوزاق بیر مئشده

سئرچه لر سودا چیمیر

یا که آبادلیقدا، کوزه لر دولدورولور

سوو بولاندیرمیاخ

بلکه بو آخار سودا،

یئتیشه سئود آغاجین دیبینه

تا یوسون آپارسین کدری اوره کدن

دیئسن بیر درویش ائوز قوری چورگینی

ایسلادیر همین سودان

چای قیراقینا باخین ،گلدی بیر گوئزل قادین

سوو بولاندیرمیاخ

گوئزل اوز ایندی دئسخ،ایکی قات اولدی یقین

نه شیرین دادلی بو سو!

نه دورو تمیز بو چای!

یوخاری محله نین آداملاری

نه قدر صفالیدیر!

بولاقلاری قایناسین

اینکلری سوتلانسین

من گوئرمدیم کندلرینی

شبهه سیز چپرلرین یانیندا

تانرینین آیاغ یئرین گئورملیسن

اورادا آی ایشیقی

دانیشیق وسعتی جاق ایشیق ساچیر

شبهه سیز یوخاری محله نین کندینده

هئره لری قیسا اولور

اورانین خالقی بیلیر 

لاله نه دیر!

صانکی گئو رنگی دغوردان گوئ دیر!

بیر چیچک آچیلاندا

کند اهلی خبردار اولونور

نئجه کند اولسا اورا؟

کوچه باغلاریندا

موسیقی نغمه لری یایلسین

چای باشیندا اوتورانلار

سوو چوخدان تانییرلار

دئملی اونو قانیرلار

هئچ زمان ائوز سولارین

یوخ!بولاندیرمییبلار.

بئله دیر ! بیزده گره ک

سوو زیغ ائیلمییاق،پالچیقا دئوندر مییاق.

دیلمانج:زین العابدین چمانی

                                   5/1/1386

چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:سووی بولاندیرمیاخ,سهراب,چمانی,شعر, :: 14:16 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « می آورد...»

میز سنگر و قلم سلاح شاعر است

غیرت برای او زانویی

سست ناشدنی می آورد

شکارچی سخن پر مغز و نغز

و

اندیشه و خیال است

اوست که از آسمان به زمین سخن را نازل می کند و میآورد

می رود و به درگاه کردگار می رسد

از اجاقی به نام موهبت

زغال گداخته می آورد

الهام پاک و راستین

پلیدی و پلشتی برنمی دارد

شیرِ حلال است

هر کجا که باشد

خامه می بندد و سرشیر می آورد

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 21 فروردين 1392برچسب:می آورد,الهام,چمانی,زلیمخان, :: 12:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

« جوانی»

اثری از چین و چروک در جبین نیست

در دلش از زمستان خبری نیست

دنیا را با سرانگشتانش بازی میدهد 

طوفان جوانی صخره را به لرزه می اندازد

همراز نغمه است و با سکوت بیگانه

طراوت و شادابی در زبان و طعم و مزّه بر کام

گر متلاطم شود، باران سیل آساست

ور بجهد، آتش سوزان

سیل جوانی، کوه ها را به لرزه می آورد

در مسیر زندگانی پخته و آبدیده می شود

انسان از آن نیرو می گیرد و بدان می بالد

با زمین همآغوش می شود

با آسمان دست و پنجه نرم می کند

دست های جوانی، به کردگار می رسد.

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:چمانی,زلیم خان,سلمانی,جوانی, :: 12:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

«باد،آتش،آب،خاک»

به کولاک می مانم

کولاک های مهارگسیخته

در کوه ها زوزه می کشم

بر دشت ها می وزم

در یک جا و یک مکان

نمی توانم آرام و قرار بگیرم

هر آن در تلاطم و تلاشم

هر روز هم عجله دارم

به آتش می مانم

آتش گُر گرفته ی سوزان

گر شعله ور نگردم

حتی یک روز هم نزیم

آیا برای گرم کردن دل های سرد

نیرو و توانم خواهد رسید؟

گر خود از درون شعله ور نگشته باشم؟

به تندآب های پر طنین می مانم

آب های متلاطم

چشمه ها، رودها، دریاهادر خون من می خروشند

قطره ی شبنم، سیل و باران

در پیش چشمانم

و نزد دل من هستند

سیل ها و آب ها

جوشان و خروشان، در هیجان هر روزمند

من به خاک می مانم

به خاک گهواره مان

بار و وقار خاک

و برکتش در من است

گر به آن نمی مانستم

اینگونه غنچه و شکوفه نمی کردم

این خاک بنده ی دوست داشتنی همچو زلیم خان دارد

باد، آتش، آب و خاک

هر چهارگان در من می زیند

شادی و سرورشان

نیز محنت و آلامشان

همه در من می زیند

آری به اعتبار آنهاست

کاین زندگی به کام است 

همانگونه که زنبور در عسل

شکوفه در چمنزار

ارزنده است و بیدار

 

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی88/10/3 

سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:زلیم,چمانی,باد,آب, :: 12:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

" پابلو پیکاسو"نقاش

دوران کودکی:

پابلو پیکاسو در تاریخ 25 اکتبر 1881 در مالاگای اسپانیا به دنیا آمد.تولد او با مشکل جدی همراه بود و برای اینکه بتواند 

نفس بکشد دود سیگار برگ به بینی او دمیده شد!این نوزاد بزرگ شدتا یکی از بزرگترین نقاشان سده ی بیستم شود.

پیکاسو نبوغش را از خردسالی نشان داد و اولین کلمه ائی که به زبان آورد "لاپیز" بود که به زبان اسپانیائی مداد است

وقبل از این که بتواند حرف بزند طراحی کرد.او تنها پسر خانواده بود و بنابراین بسیار لوس بود.او از مدرسه رفتن متنفر بود

و اغلب از رفتن به مدرسه امتناع میکرد مگر اینکه به او اجازه داده میشد یکی از کبوترهای دست آموز پدرش را با خود 

ببرد!

بغیر از کبوتر عشق بزرگ او هنر بود.وقتی در سال 1891 پدرش معلم هنر شد،پابلو با او به سر کار میرفت و نقاشی 

کشیدن او را تماشا میکرد.بعضی وقتها اجازه کمک کردن نیز میگرفت.یک روز غروب ،پدرش داشت تصویر کبوترهایش 

را میکشید که مجبور شداطاقش را ترک کند،وقتی که برگشت پابلو آن تصویر را کامل کرده بود.این نقاشی چنان زیبا

و جان دار شده بود که پدرش لوح و قلمش را به او داد و دیگر هرگز نقاشی نکرد،در حالی که پابلو فقط 13 سال داشت.

زندگی پابلو بعنوان هنرمند:

افراد بسیاری نبوغ او را بعنوان یک نقاش تشخیص دادند اما دیگران از نقاشی های عجیب و قدرتمند وی بهت زده شدند. شهرت او احتمالاً به خاطر نقاشی های سبک کوبیسم وی است. پرتره های  وی از چهره ی افراد اغلب از مثلث ها و مربع هایی درست شده است که در جای درست خودشان قرار نگرفته اند. یکی از مشهورترین پرتره هایش، مربوط به نویسنده ی امریکایی گرتروداشتاین است که پس از آمدنش به پاریس در سال 1904 با او ملاقات کرد.

آثار او نظرات مردم را در باره ی هنر در سراسر جهان تغییر داد و از نظر میلیونها نفر هنر مدرن به معنی اثر پیکاسو «گوئر نیکا» است که در سال1937 آن را نقاشی کرد. و در حقیقت ثبت بمبارن شهر کوچک باسک در طی جنگ داخلی اسپانیاست. که بی تردید یکی از شاهکارهای نقاشی مدرن است.

سال های پایانی حیاتش:

پیکاسو دو بار ازدواج کرد و همچنین دوست دخترهای بسیاری داشت. او چهار فرزند داشت که آخرینش به نام پالوما در سال 1949 به دنیا آمد. وقتی که او 68 ساله بود. در سن نودسالگی نمایشگاهی در موزه ی لوور پاریس به افتخار او برگزار شد.در حقیقت او نخستین هنرمند زنده ای بود که آثارش در آنجا به نمایش گذاشته شده بود.

پیکاسو بیش از 6000 هزار نقاشی، طرح و مجسمه خلق کرد. امروزه  یکی از نقاشی های پیکاسو میلیون ها دلار می ارزد. زمانی که وزیر فرهنگ فرانسه داشت از آثار پیکاسو دیدن می کرد، این هنرمند به طور اتفاقی مقداری از رنگش روی شلوار وزیر ریخت. پیکاسو پوزش خواست. و خواست که پول تمیز کردنش را بپردازد. اما وزیر گفت: نه لطفاً. جنایب پیکاسو لطفاً فقط شلوار مرا امضا کنید»!

پیکاسو در سال 1973 به خاطر نارسایی قلبی بر اثر حمله ی آنفولانزا دیده از جهان فروبست. 

شنبه 30 دی 1391برچسب:چمانی,پیکاسو,الهه ی الهام, ادبیات جهان, :: 16:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

«ارنست همینگوی»

کودکی وی :

ارنست همینگوی یکی از نویسندگان بزرگ سده ی بیستم آمریکاست. او در تاریخ 21ژولای1899 در اوک پارک ایلینویز به دنیا آمد. او دومین بچه در بین شش فرزند خانواده بود. خانواده اش سخت گیر و بسیار مذهبی بودند. پدرش به فرزندانش عشق به طبیعت و زندگی در فضای خارج از منزل را آموخت. ارنست نخستین ماهی اش را در سن سه سالگی گرفت و برای جشن تولد 12 سالگی اش یک اسلحه هدیه گرفت.

مادرش به او عشق به موسیقی و هنر  را آموخت. در مدرسه انگلیسی اش خوب بود. و برای روزنامه ی مدرسه مطلب می نوشت. او در سال1917 از دبیرستان فارغ التحصیل شد. اما به دانشگاه نرفت. او به شهر کانزاس رفت و به عنوان یک روزنامه نگار در روزنامه ی استار( ستاره) قلم زد. در آنجا مطالب بسیاری آموخت اما فقط پس از شش ماه به جنگ رفت. 

همینگوی و جنگ؛

همینگوی شیفته ی جنگ شد. او می خواست سرباز شود اما نتوانست. آن هم به خاطر دید ضعیف چشمش بود. در عوض در جنگ جهانی اول راننده ی آمبولانس شد و به ایتالیا عازم شد. در آنجا در سال 1918 زخمی شد. پس از جنگ به پاریس رفت. خواست در آنجا زندگی کند و در آن جا توسط نویسنده ی آمریکایی «گرترود اشتاین» به کارش تشویق شد. در دهه ی 1930 میلادی خبرنگار جنگ، در جنگ داخلی اسپانیا  و جنگ جهانی دوم شد. بسیاری از کتاب هایش در باره ی جنگ بودند. موفق ترین اثرش«ناقوس ها برای که به صدا در می آیند؟» بود که در سال1940 نوشته شد. و درباره ی جنگ داخلی اسپانیاست. رمان دیگر وی« وداع با اسلحه» است که درباره ی بیهودگی جنگ است. 

زندگی شخصی همینگوی:

موفقیت همینگوی در نوشتن در موفقیت های مشابهی در زندگی شخصی وی انعکاس نیافت. او چهار بار ازدواج کرد. زن اولش در سال1927 از او طلاق گرفت. او فوراً دوباره ازدواج کرد و به شهر «کی وست» فلوریدا نقل مکان کرد. در آنجا از شکار ، ماهیگیری و شرب خمر لذت می برد، اما همچنین دچار افسردگی گشت. این مطلب کمکی به او نکرد تا این که در سال 1928 پدرش خودکشی کرد. سلامتی همینگوی خوب نبود و او تصادف های بسیاری کرد . دو  ازدواج دیگر وی منجر به ناکامی شد،و دوباره شروع به شرب خمر کرد اما این بار شدیدتر و سنگینتر.در سال 1954دو سانحه هواپیما برایش پیش آمد.در اکتبر همان سال(1954)جایزه نوبل ادبیات به وی اعطا شداما به خاطر شدت بیماریش نتوانست شخصا آنرا دریافت کند.

سالهای آخر حیاتش:

همینگوی در سال های آخر حیاتش با مشکلات جسمی و الکل دست به گریبان بود. کم کم حافظه اش را از دست داد و دیگر نتوانست بنویسد. فرجام تلخ وی همانند پدرش شد و اودر روز یکشنبه 2 ژولای 1961با یک اسلحه خودکشی کرد.

مترجم:زین العابدین چمانی30/10/1391

شنبه 30 دی 1391برچسب:ادبیات جهان,همینگوی,چمانی, :: 12:41 :: نويسنده : حسن سلمانی

« چارلز دیکنز»

چارلز جان هوفام دیکنز، در تاریخ هفتم فوریه ی 1812 در پورست ماوث انگلستان به دنیا آمد.

فقر و تنگدستی، او را مجبور به کار کردن در سن 12 سالگی کرد. او به مدت سه ماه در کارخانه ای در لندن کار می کرد.

دیکنز تا پانزده سالگی،گاه و بی گاه به مدرسه می رفت. او از مطالعه لذت می برد. در اواخر دهه ی بیست(1820) گزارشگر روزنامه شد. کار او به عنوان گزارشگر به او کمک کرد تا مهارت نوشتنش را بهبود بخشد. نخستین کتاب دیکنز با عنوان « طرح هایی از بُز»(Boz) مشتمل بر مقالاتی بود که او برای وقایعنامه ی عصر لندن نوشته بود.(1836).

دیکنز با نوشتن «نامه های بازمانده ی باشگاه پیک ویک» به شهرت رسید. « حرف های دربار سلطنتی» از سال 1850 تا 1859 و « تمام سال» دو هفته نانه ی بسیار موفقی بودند که او آن ها را بنیان نهاد و ویرایش کرد. 

در سال 1836 او با کاترین هوگارت، ازدواج کرد. گرچه صاحب ده فرزند شدند، اما ازدواجشان خوشبخت نبود و آن ها در سال1858 از هم جدا شدند.

برخی از آثار معروف دیکنز عبارتند از:

1. الیور تویست (1837تا1839)

2. نیکلاس نیکل بی (1838تا 1839)

3. دکان قدیمی سمساری (1840تا1841)

4. بارن بی روج (1841)

5. مارتین چازلویت (1833تا1844)

دیکنز پنج کتاب کریسمس در طی دهه ی 1840میلادی به رشته ی تحریر در آورد که عبارت بودند از:

1. سرود کریسمس(1843)

2. ناقوسها (1844)

3. کریکتی بر دل (1845)

4. نبرد زندگی (1846)

5. مرد به دام افتاده (1848)

کتاب های دیگرش شامل:

1. خانه ی غمزده(1852-1853)

2. دومبی و پسر(1846-1848)

3. دیوید کاپر فیلد (1849-1850)

4. روزگار تنگدستی و مشقت (1854)

5. دوریت کوچولو (1855-1857)

6. داستان دو شهر (1859)

7. آرزوهای بزرگ (1860-1861)

8. دوست مشترکمان (1864-1865) که آخرین رمان انتقادی- اجتماعی وی بود.

دیکنز یکی از شاخص ترین چهره های ادبیات انگلیسی شناخته می شود.

او در سال 1870 دیده از جهان فرو بست.

مترجم: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:دیکنز,چمانی,الهه ی الهام,ادبیات جهان, :: 16:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

"ندانستم،نشناختم"

من که از هفت فرسخی

مو را از مو تشخیص میدادم

چه چیزی جلوی چشمم را گرفت

مه را تشخیص ندادم

بر زلف مشکیم حسد ورزیدند

چرا بر زلفم تار موئی سپید پیدا شد و من ندانستم

در سرم دنیای اندیشه،

در دلم دنیای ناله،

بی جیز و بی نوا در تمام عمر نوکر است

دارا پادشاه دنیاست.

آه،از این نزاع بر سر شکم،

آه،از این دنیای طمع،

جهت و قبله را گم کردم

سمت و سو را ندانستم

پرسش های بی پاسخ قصد جانم کردند

از چه روی ما را تقسیم کردند؟

ما را چرا گروداندند

به اسلام و صلیب پرستی؟

آرزوها پشته پشته

اندیشه ها دسته دسته

هزار و یک شب اندیشه و مکتب را مطالعه کردم

به ذات دین پی نبردم

مسافرم، ره عمر می پیمایم

از پنجاه به سوی صد

آفتاب برآمده از پشت کوهم

که به سوی دشت افول می کنم

به سوی تو امدیم

تو به سوی ما نیامدی

دنیا!

خویشتن را شناختم

تو را آن طور که باید نشناختم

شاعر : زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 14 آذر 1391برچسب:زلیم خان,چمانی,الهه ی الهام,دنیا, :: 14:59 :: نويسنده : حسن سلمانی

«گر درد افزوده گردد...»

گر درد افزوده گردد

درمان هم افزوده می گردد

درمان را به پنجاه و صد می رساند

پرتوش به خاموشی می گراید

وز نورش کاسته می گردد

بر چهره

مرهم نه

بر چشم

درمان

قلب، از حمل بار مسؤلیت

خسته و کم توان می گردد

نه نان، نه نمک، هیچ یک به دادش نمی رسد

بیمار برای خوابیدن در بستر

دنبال دوا و درمان گشته ، در به در

ما دوا می خوریم

درد به راه می افتد

کارمان به چرخ و فلک می افتد

هر روز پیوسته به خوردن دوا عادت می کنیم

شاید بسیاری مرهم بر چهره منهند

اشک چشمان با تسلی پاک نمی گردد

درد و رنج سالیان

از جان به در نمی شود

زخم های کهنه را

التیام نمی رسد

زیاد هم داروی جدید را

تحسین مکن

پس چیست، این دشت خشکیده؟

این اندرون سوخته؟

پس چیست این همه رحلت دور از انتظار؟

در گذشت ناگهان؟

دستور نسخه ی پزشک، هیچ است

گر آفریدگار، شفایمان را ننوشته باشد

 

شاعر: زلیم خان یعقوب

دیلمانج: زین العابدین چمانی

چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:زلیم,چمانی,شفا,درمان, :: 14:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

این سوی ارس وطنم

آن سوی آن وطنم

برای دیدن وطن، هیچ امکان و فرصتی نیست مرا

این چگونه وطنی است؟

به این سن رسیده ام

هنوز یک بار هم در عمرم

رویش را ندیده ام

آیا برادر به برادر

سلام نمی کند؟

این درد و غمم سنگین تر از کوه هاست

با رود ارس آمیخته و جاری می شوم

فضولی با حسرت از غربت به وطن می نگریست

من

از به وطن می نگرم

دیلماج:چمانی

14/3/88

دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:چمانی,وطن,وهابزاده,فضولی, :: 14:30 :: نويسنده : حسن سلمانی

«روزی روزگاری»

روزی روزگاری، پسرم

مردم با چشم هایشان می خندیدند

و با دل هایشان دست می دادند

اما اکنون، فقط با دندان هایشان می خندند

و در عین حال

نگاه های یخ زده شان

به دنبال سایه ام می گردند

به راستی زمانی بود که

با دل هایشان دست می دادند

اما اکنون، آن ها گذشته است، پسرم

اکنون، بدون دل هایشان دست می دهند

و در عین حال،

دست چپشان، جیب های خالی مرا می کاود

می گویند:«بفرمایید خانه، باز هم تشریف بیاورید»

می روم خانه شان

راحت هم می روم

یک بار، دو بار، اما هیچ گاه بار سومی نیست

آنگاه می بینم در ها را به رویم بسته اند

پس، چیزهای بسیاری یاد گرفته ام، پسرم

یاد گرفته ام

همچون لباس

چندین چهره عوض کنم

چهره ای برای خانه

چهره ای برای اداره

چهره ای در خیابان

چهره ی میزبان

و چهره ای نیمه رسمی

و همچون عکس، لبخند خشکی بر لبانم باشد

باز هم یاد گرفته ام،

فقط با دندان هایم بخندم

و با بی رغبتی دست بدهم

باز هم یاد گرفته ام،

بگویم:« به خدا می سپارمت!»

و نیّتم این است که:

«به سلامت، دیگر نبینمت!»

با زبان می گویم:

« خوش آمدی،از دیدنت خوشحال شدم.»

و از ته دل خوشحال نشده باشم

و بگویم:« از هم صحبتی تان لذّت می برم.»

اما، حقیقت آن که

«از تو خسته گشته ام.»

اما باور کن پسرم

دوست دارم همان آدم پیشین باشم

می خواهم، این چیزهای بیهوده و بی فایده رااز سرم برون کنم

و به زمانی که همچون تو بودم،

و به سن و سال تو بودم، برگردم

اکنون، خنده ام در آینه

فقط دندان هایم را نشان می دهد

همچون، نیش برهنه ی افعی

پس پسرم، به من نشان بده

چگونه بخندم،

چگونه می خندیدم،

روزی روزگاری،

که همچون تو بودم،

به سن و سال تو بودم.

گابریل اوکارا،شاعر مکزیکی

مترجم:چمانی.1375

دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:چمانی,گابریل اوکارا,روزگاری,پسرم, :: 14:16 :: نويسنده : حسن سلمانی

«غزل 75»

روزی نامش را بر ماسه ی ساحل نگاشتم

اما موجی آمدو آن را بزدود

دگر بار آنرا برای دومین بار نوشتم

اما جزر و مدی پیش آمد و تلاشم را بر آب داد

مرا ندا داد،

«بیهوده مَرد!

 تلاشت بیهوده است

می خواهی یک چیز ازبین رفتنی را

نا میرا کنی؟

زیرا من نیز خود اینگونه فرو خواهم پاشید

و نامم نیز اینگونه از خاطرت محو خواهد شد»

گفتم: «اینگونه نیست.

بگذار کهین چیزها نیز پدید آیند،

و در گرد و غبار زمان محو شوند

اما تو با نام و آوازه خواهی زیست

شعر مرا حسن بی نظیر تو جاودانه خواهد کرد

و در ملکوت نام زیبای با شکوهت را تحریر خواهد کرد

با این که مرگ،تمام دنیا را مقهور خویش ساخته

عشقمان به حیات خود ادامه خواهد داد

و زندگی دوباره را از سر خواهد گرفت.»

ادموند اسپنسر شاعر انگلیسی  1552-  1599م

مترجم:چمانی

 

چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:ادموند اسپنسر,شاعر انگلیسی,ساحل,چمانی, :: 12:36 :: نويسنده : حسن سلمانی

«سردرد»

اینکه قلبت به خاطر چه درد می کند، مگو

کان درد ز سنگی است که خود انداخته ای

گلوله های بی صدا، قلبم را خون آلود کرده

آنچه چشمانم را می سوزاند، درد اشک است

هر کجا روی گرداندم و به هر کجا که بودم

درد را همچون کوهی بر سینه ام بشکافتم

به یک باره از ریشه برمی کندمش

گر می دانستم بیماریم دندان درد است

آدمی

در هوای شرجی گرما زده می شود،

در برف به خود می لرزد

نفس در تنگی و تنگنا امتحان پس میدهد

ملک و مال نام و آوزه و دولت و مکنت

هر چه باشد همگی دردسر است

مترجم: چمانی

2/11/88

چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:زلیم خان یعقوب,سردرد,چمانی, :: 12:30 :: نويسنده : حسن سلمانی

«اگر می بایست مرا دوست بداری»

اگر می بایست مرا دوست بداری

بگذار برای هیچ چیز جز عشق و به خاطر عشق نباشد

نگو:

اورا به خاطر تبسمش، نگاهش، کرشمه و ادایش

یا با ناز سخن گفتنش

یا اینکه به خوبی همفکر من است

دوست میدارم.

و اینکه

براستی در چنین روزی آرامش را به من هدیه کرده است

می ستایم

زیرا ای معشوق من، چنین چیزها به خودی خود شاید دگرگون شوند.

یا از دید تو عوض شوند

و عشقی که پرورده ای

به کار نیایدو بی ثمر گردد

مرا حتی به خاطر پاک کردن اشکهایی که از گونه عزیزت سرازیر می شود

دوست نداشته باش

زیرا بنده شاید گریستن را فراموش کند

و عشق تو هدر شود

اما مرا به خاطر عشق دوست بدار

و به خاطر خود عشق عاشم باش.

که گر چنین شود

دلبرا عشق تو ابدی خواهد شد.

 مترجم: چمانی

تاریخ: 15/1/86

چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:عشق,عاشق,اشک,چمانی, :: 10:56 :: نويسنده : حسن سلمانی

«کؤنول»

کؤنول، دولان ائل اوبانی

او داغ دا گز، بو داغ دا گز

لک لک اولوب یئر ائشینجه

سن بولبول اول، بوداغدا گز

 

هر آتشه، اودا یانما

سوزون حقسه، اونو دانما

مانات اولوب خیردالانما

یاقوت کیمی بارماقدا گز

 

اسگیک اولما خیر و شرده

گون تک گورون سن هر یئرده

نغمه کیمی دوداقلاردا

دویغو کیمی اورکده گز

شعر : بختیار وهاب زاده

«ای دل»

ای دل در ایل و دیار بگرد

در این کوه و آن کوه بگرد

به جای لک لک شدن و کاویدن زمین

بلبل شو بر شاخسار بگرد

 

بر هر بوته و آتشی مسوز

گر حرفت حق است انکارش مکن

پول مشو که خردت کنند

همچو یاقوت، نگین باش و بر انگشت بگرد

 

در خیر و شر کم میا و کم مگذار

همچو خورشید در همه جا عیان شو

همچو نغمه بر لب ها

و همچو عاطفه بر قلب ها جاری شو

دیلماج: زین العابدین چمانی

 

 

چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:نغمه,وهابزاده,عاطفه,چمانی, :: 10:49 :: نويسنده : حسن سلمانی

شعر تانری دُعاسی دیر

گوندوز گئچیب گئدن عومور

ائوزمون یوخ، ائوزگه نیندیر

شاعر تاپیر ائوز عومرونو

سَس سیز گئچن گئجلرده

دوشونجه سی

یئرله ؛گویون وحدتیندن

توتوب مایا

ائوزو یئرده

فیکری، ذیکری

یوکسَک لَرده،اوجالاردا

اَلده قلم، ائونده واراق

باخیشلاری چراغ چراغ

عومور گئدیر واقت ارییر

مصراع لاردا، هئجالاردا

شعر سؤگی نغمه سی دیر

گنجلیگیمین دوداغیندا

شعر تانری دعاسی دیر

مُدرکلرده، قوجالاردا

شعر: زلیم خان یعقوب

شاعر بزرگ آذربایجان

........................................................................................................

 

ترجمه ی شعر بالا از زین العابدین چمانی:

 

«شعر دعای پروردگار است»

عمری که روزانه سپری می شود

از آن من نیست

از آن دیگریست

شاعر عمر خویش را

در شب های سکوت می یابد

فهمش از وحدت زمین و آسمان مایه می گیرد

خودش در زمین است و

فکر و ذکرش

در اوج هاست

قلم در دست و کاغذ در مقابل

و نگاهش همچون چراغ

عمر می گذرد

وقت می فسرد

در مصراع ها و هجاها

شعر، ترانه ی عشق است

در لبان جوانی ام

شعر، دعای پروردگار است

در اندیشه ی

اندیشمندان و پیران.

چهار شنبه 24 خرداد 1391برچسب:زلیم خان,چمانی,تانری,سلمانی, :: 8:39 :: نويسنده : حسن سلمانی

حتماً به کسانی برخورده اید که در جایگاه خودشان نیستند. امام علی _علیه السّلام _ هم می فرماید:« عدالت یعنی این که هر کس و هر چیز سر جای خودش باشد.» و اگر چنین نباشد یعنی عدالت برقرار نشده است.هر جا هم که عدالت رعایت نشده باشد، معنایش این است که ظلمی روا داشته شده است. این  ظلم و بی عدالتی هم شمشیری است دو لبه که یک لبه اش حق کسی را که سر جایش نیست ضایع می کند و یک لبه اش حق کسانی را که باید از آن شخص فایده ببرند از بین می برد. اگر اعتقاد داشته باشیم که هر چیزی حتی یک ریگ جایگاهی در نظام خلقت دارد،چه فاجعه ای رخ می دهد اگر انسانی سر جایش نباشد. در این معادله ی دو دو تا،چهار تا،فاتحه ی جایگاه غصب شده و کسانی که چشم امید به آن دوخته اند خوانده شده است.

تمام بلاهایی که بر سرمان می آید، از همین نه برجایگاه بودن ها ست. سخن و رأی نه برجای، پست و مقام نه بر جای، رفتار و کردار بی جا، اظهار نظر بی موقع، شعار بی پشتوانه، سکوت بی محل و صد البته انتخاب ها و انتصاب های نا عادلانه، جاهلانه و ظالمانه!

اصلاً لازم نیست که چشم ها را بشوییم و جور دیگر ببینیم؛ کافیست به دور و برمان نگاه ساده ای بیندازیم. همین!

یک نمونه را من به شما معرفی می کنم:« زین العابدین چمانی»

چمانی کارشناس  مترجمی و زبان و ادبیات  انگلیسی است که به پنج زبان زنده ی دنیا آشنایی در حدّ تسلط دارد. می تواند همزمان یک شعر را از زبان انگلیسی به فارسی یا ترکی و یا بالعکس ترجمه کند؛ طوری که حس و حال شعر زبان اصلی در حدود نود در صد به مخاطب منتقل شود. و این امکان ندارد مگر با مداومت در مطالعه و احاطه به ادبیات هر دو زبان. ترجمه های زیادی را از او با اصلشان مقابله کرده ام و دیده ام که به قول خودش« قیل وورمیر.» یعنی مو نمی زند.

در حال حاضر دبیر زبان انگلیسی دبیرستان های چهاردانگه است. سرشار از احساس و عاطفه است و وقتی شعری را دکلمه می کند با فن بیان مخصوص خودش جان کلام را بر جان می نشاند. مخصوصاً وقتی شعر ترکی را که زبان مادری اش است می خواند.

زنگ های تفریح دور از چشم دانش آموزان و در حیاط خلوت مدرسه برای رفع خستگی سیگاری روشن می کند .سیگار کشیدنش هم با بقیه فرق می کند. چمانی فقط سیگار نمی کشد، بلکه با هر پوکی که به سیگار می زند؛مصراعی را در ذهنش می پرورد و یا عبارتی را ترجمه می کند و با پوک عمیق و واپسینش به سیگار، جدیدترین مخلوقش را امضا می کند. اشتباه نشود، سیگار او افیونی برای الهام شعر نیست.شعرش منقلی نیست.احساس ناب انسانی است.

شاید در پشت نگاه ژرفی که به سرخی گُل سیگارش می دوزد؛ به این فکر می کندکه:« من کجام؟ این جا کجاست؟!»

جای چمانی در مدرسه و سر و کله زدن با بچه هایی که هر روز گستاخ تر و نسبت به درس و تحصیل بی انگیزه تر می شوند نیست.چمانی یک آدم خاص با توانایی های بسیار بالاست که باید خصوصیاتش را شناخت و او را دریافت و نهایت استفاده را از وجودش کرد. بارها در جمع همکاران به جد یا کنایه شنیده ام که گفته اند:« چمانی جای تو این جا نیست. اگر در هر جای دیگری از دنیا بودی بهتر و بیشتر قدر تو را می دانستند.» و من هم این حرف را قبول دارم. باید با او بنشینی و برخیزی تا پی ببری که چه گنج سر به مهری در کنارت داری و از مصاحبتش چه اطلاعات سودمندی عایدت می شود.

چمانی تا حالا چندین کتاب و مقاله از زبان های انگلیسی و ترکی به فارسی ترجمه کرده و یک دیکشنری به چاپ رسانده است. در حال حاضر هم مشغول ترجمه ی کتاب « عجایب طبیعت» از انگلیسی به فارسی است.

ترجمه هایش را معمولاً با مداد سیاه روی برگه های آ چهار می نویسد و کنار امضایش ساعت ترجمه را قید می کند و اغلب ساعت ها، ساعت های پایانی شب و نزدیک طلوع خورشید است.

زین العابدین چمانی من و الهه ی الهام را قابل دانسته و سخاوتمندانه گاهی کارهایش را برای درج در وبلاگ، به من و شما هدیه می کند.

از شما دعوت می کنم کارهایش را در وبلاگ ادبی الهه ی الهام دنبال کنید.

به امید دیدار!

یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:چمانی,شعر,ترجمه,حسن سلمانی, :: 18:59 :: نويسنده : حسن سلمانی

 ترجمه شعر: مرگ نهنگ.... چمانی

وقتی موش مرد،دلم به نوعی سوخت

مرگ این موجود ضعیف

مرا غصه دار کرد

حال آن که دیروز

پیکر بی جان نهنگ

دیدم بر آبسنگ

انبوهی از مردم هیجان زده

شتابان به سوی اسکله

چه دردناک و غمبار مرده باشد نهنگ

تا اشک سرازیر شود زدیده بی درنگ

مرگ درد ناک و اندوهبار نهنگ بس عظیم

سور و سات کاکایی و کوسه هاست

کشش جزر و مد زندگی ظاهری

هنوز انجا به چشم می خورد

تا این هوا آلوده می شود

میراندش به پیش

می کشدش به پس

تو گویی در نیمه باز کشتارگاه

به چشم خورده است و بس

صد آه و صد فغان

رحمی نما به ما

 

همان مرگ موش

در سوراخ کوچک و خموش

بر ما بس است هان

آن را به ما ببخش

نه مرگ این نهنگ

در خور بس قشنگ

متاسفم،ولی ما نیز چنین کنیم

در مرگ کودکی آن دم که پر کشد

اما ز نسل کشی

 که مویه می کند؟

شعر از: جان بلایت، شاعر انگلیسی معاصر

ترجمه: زین العابدین چمانی به تاریخ دهم آوریل دوهزار و چهار میلادی 

 
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:چمانی,سلمانی,جان بلایت,نهنگ, :: 18:35 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

مادر من بی سواد است

اسمش را هم نمی تواند بنویسد

مادر من...

به هر روی، او به من

شمارش را یاد داده است

ماه و سال را آموخته است

و از همه واجب تر 

زبان را به من آموخته است

مادر من...

با این زبان

حس کرده ام

هم شادی را 

هم ماتم را

با این زبان آفریده ام

هر شعرم را 

نغمه ام را

من، نه من هیچم

من خود نیستم

مؤلّف کتاب ها، کتاب

حرف های من

آری همان مادر من!...

شعر : بختیار وهاب زاده؛ شاعر بزرگ جمهوری آذربایجان

ترجمه: زین العابدین چمانی

 
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:چمانی,وهابزاده,سلمانی,مادرمن, :: 18:34 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان