الهه ی الهام
انجمن ادبی

« پیران...»

دست به زیر چانه و

یه روی عصا گذارده

پیران در گوشه و کنار بنشسته

سینه پر از دوبیتی های پر مغز و نغز مردمی

حکایت دل شکسته، بر گوشه ی شکسته می خوانند

کتاب عمر، ورق می خورد

دریاد و خاطرشان

همسالانشان کوچ کرده اند

جوانان، بر سر کار

تک و تنها نشستن

آخرین چاره ی کار

در تنهایی و بی کسیِ بی امان زندگی

تنها، چوبدستهایشان، دستگیرشان گشته

آنها چشمهایشان را می بندند

می اندیشند و می گذرانند

زمان سپری گشته را، از مقابل چشمانشان

نوک عصا، در زمین فرو می رود و حفره ایجاد می کند

عمر ، بر آخرین حدّ خود، پافشاری می کند

بگرفتنی او، ز دنیا، و بدهی اش به دنیا

چه بوده است؟

پایان فکر و اندیشه عیان نیست

چشمشان را به نوک عصا دوخته اند

آنها ساعت ها چنین می نشینند

فکر، آن کشتی که، سمت و سویش معلوم نیست،

تلاش و تقلّا می کند

اما به ساحل نمی رسد

آنها با فهمیدن، پر و خالی می شوند

به ناگاه گرهی، بر اول فکر و خیالشان می افتد

کلاه چرمی بر سر، این نجیب مردان پیر

پیکره ی اندیشه اند و تندیس تدبیر

روزهای اول از خود می پرسیدم:

آنها این قدر بیکار می نشینند، خسته و دلتنگ نمی شوند؟

برای رهایی از دلتنگی،

کتاب می خواندم، گر به جای ایشان بودم.

تو نگو هر عمر ، کتاب قطوری بوده است

گر می خواهی بخوانی اش،

چشمانت را ببند.

آنها بیکار نبوده اند...

بلکه در دل خویش،

کتاب خویشتنِ خویش را می خوانده ،

ورق می زده اند.

شاعر: بختیار وهابزاده شاعر بزرگ جمهوری آذربایجان

مترجم: زین العابدین چمانی

تاریخ ترجمه: 4/5/88

چهار شنبه 27 شهريور 1387برچسب:وهابزاده,پیران,چمانی,الهه ی الهام, :: 13:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان