الهه ی الهام
انجمن ادبی
حسرت شنیدن یک کلمه یک نگاه یک با هم بودن در دلم مانده! اشک؛ قطره قطره، چشم هایم را ترک می کند! پنجره ای که خسته است! از بودن من در پشت آن! و نگاه هایی که به انتهای کوچه نرسیده! خسته و کسل باز می گردند! ... خورشید لحظه لحظه بالا می آید! از کتاب مجموعه شعر: صنلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آبادی
«اگر می بایست مرا دوست بداری» اگر می بایست مرا دوست بداری بگذار برای هیچ چیز جز عشق و به خاطر عشق نباشد نگو: اورا به خاطر تبسمش، نگاهش، کرشمه و ادایش یا با ناز سخن گفتنش یا اینکه به خوبی همفکر من است دوست میدارم. و اینکه براستی در چنین روزی آرامش را به من هدیه کرده است می ستایم زیرا ای معشوق من، چنین چیزها به خودی خود شاید دگرگون شوند. یا از دید تو عوض شوند و عشقی که پرورده ای به کار نیایدو بی ثمر گردد مرا حتی به خاطر پاک کردن اشکهایی که از گونه عزیزت سرازیر می شود دوست نداشته باش زیرا بنده شاید گریستن را فراموش کند و عشق تو هدر شود اما مرا به خاطر عشق دوست بدار و به خاطر خود عشق عاشم باش. که گر چنین شود دلبرا عشق تو ابدی خواهد شد. مترجم: چمانی تاریخ: 15/1/86 موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|