الهه ی الهام
انجمن ادبی
حسرت شنیدن یک کلمه یک نگاه یک با هم بودن در دلم مانده! اشک؛ قطره قطره، چشم هایم را ترک می کند! پنجره ای که خسته است! از بودن من در پشت آن! و نگاه هایی که به انتهای کوچه نرسیده! خسته و کسل باز می گردند! ... خورشید لحظه لحظه بالا می آید! از کتاب مجموعه شعر: صنلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آبادی
کوچه پس کوچه ها! صدای خش خش برگ ها! زیر پای یک تنها! در یک غروب بعد از ظهر! پاییزی پاییزی! که، بهار رفته است! تنهایی؛ قدم زدن؛ بهانه دارد! بهاری دیگر فرا رسد، بهانه ها خواهند مرد! از کتاب مجموعه شعر: صندلی خالی دکتر حسن باقری صمغ ابادی در پی اش پای پیاده در به در، در کوچه ها من خبر می گیرم از هر رهگذر در کوچه ها با هوایش خیره در چشمان مردم می شوم شاید او را دیده باشد یک نفر در کوچه ها گُم کنی معشوقه ات را تا جنون خواهی رسید هر چه دنبالش بگردی بیشتر در کوچه ها من برای دیدن او ریشه هایم را زدم تا شدم درویش و بر دوشم تبر در کوچه ها بر نمی گردم از این راهی که دل را داده ام گر چه حتّی بشکند دیوار، سر در کوچه ها بگذرد وقتی کلاغ از روی بام شهر تو می دهد از مرگ درویشی خبر در کوچه ها
دلم را می بری دائم چرا در کوچه ی بن بست که من هر بار می گیرم عزا در کوچه ی بن بست برای حفظ رویایت، برای آبروی من دعا کن تا نیاید آشنا در کوچه ی بن بست شدم این جا اسیرت مثل گنجشکی که افتاده به چنگال عقابی بی هوا، در کوچه ی بن بست کسی در حدّ من این جا حریفت نیست، افسونگر مگر موسی بیاید با عصا در کوچه ی بن بست خدا حافظ که من رفتم تو محکومی به تنهایی مزن فریاد، می پیچد صدا در کوچه ی بن بست موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|