الهه ی الهام
انجمن ادبی
لبخندهایت را قاب کرده ام نمی شود نگرانشان نبود کلاغ پیر این مزرعه لبخندت را خواهد دزدید آوازش در گلو خفه مانده مدت هاست می دانستی؟! آوازی که به تاراج می برد این سکوت را سال هاست کسی به رویش نخندیده دلم برایش سوخت لبخندت را رو به پنجره قاب کردم... در پی اش پای پیاده در به در، در کوچه ها من خبر می گیرم از هر رهگذر در کوچه ها با هوایش خیره در چشمان مردم می شوم شاید او را دیده باشد یک نفر در کوچه ها گُم کنی معشوقه ات را تا جنون خواهی رسید هر چه دنبالش بگردی بیشتر در کوچه ها من برای دیدن او ریشه هایم را زدم تا شدم درویش و بر دوشم تبر در کوچه ها بر نمی گردم از این راهی که دل را داده ام گر چه حتّی بشکند دیوار، سر در کوچه ها بگذرد وقتی کلاغ از روی بام شهر تو می دهد از مرگ درویشی خبر در کوچه ها
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|