الهه ی الهام
انجمن ادبی

« فاصله ی زندگی»

ماهیان آذرخشی در شب تاریک دریا

و پرندگان، آذرخشی در شب تاریک جنگلند

*

استخوان های ما نیز

آذرخشی در تاریکی تن ما هستند

آه، جهان به تمامی شبی است

و زندگی آذرخشی در آن.

شعر: اوکتاویو پاز -  ترجمه: علی اکبر فرهنگی

 

چهار شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:اکتاویوپاز,حسن سلمانی,الهه,زندگی, :: 10:51 :: نويسنده : حسن سلمانی

لبخندهایت را قاب کرده ام

نمی شود نگرانشان نبود

کلاغ پیر این مزرعه

لبخندت را خواهد دزدید

آوازش در گلو خفه مانده مدت هاست

می دانستی؟!

آوازی که به تاراج می برد این سکوت را

سال هاست کسی به رویش نخندیده

دلم برایش سوخت

لبخندت را رو به پنجره قاب کردم...

سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:محدثه,قاب,کلاغ,الهه, :: 10:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«با الهه ی الهام هیچکس تنها نیست.و همه از او حرف می زنند و بیشتر حرف ها درباره ی متانت و کمالات اوست.»

آنچه گذشت حرف های دوست خوبم آقای سلمانی بود.که ندیده من را شیفته ی الهه ی الهامش کرد. بلافاصله به او گفتم: کجا می تونم اونو ببینم؟ و او هم گفت : نشونی شو بنویس؛ سه راه دبلیو، خیابان پارس، کوچه ی ایران.  بدون خداحافظی سوار دوچرخه شدم و به سمت سه راه رفتم. با کمترین دردسر و پرس و جویی محل استقرار او را پیدا کردم.با شوق و ذوق دستم را روی زنگ گذاشتم ولی خبری از باز شدن در و پنجره نشد. از سر و صدایی که به گوشم می رسید متوجه شدم، تعداد زیادی قبل از من به اینجا آمده اند و به خاطر همین کسی صدای در زدن و تاپ و توپ قلبم را نمی شنود.

نیم ساعتی گذشت تا بالاخره پنجره ای و بعد هم دری به رویم باز شد. ولی این تاخیر چیزی از شوق و ذوق دیدن الهه ی الهام را در من کم نکرده بود. توی حیاط بودم که دیدم گنده های شعر و ادب و خاطره و داستان دور او را گرفته اند و هر کس به طریقی به او ابراز علاقه و پیشنهاد همکاری می کند. با خودم گفتم:« آنجا که عقاب پر بریزد / از پشه ی لاغری چه خیزد؟»

تمام بضاعت ادبی و فرهنگی ام یک برگ آ،چهار بیشتر نمی شد؛ با این حال اصرار داشتم همین یک ورق را به او بدهم تا بداند که من هم یکی از طرفدارانش هستم.

کمی جلوتر رفتم. شعر« ای عزیز» آقای محسن قویدل را دیدم و کمی آن طرف تر ، ترجمه ی فارسی یک شعر انگلیسی از آقای چمانی توجه ام را جلب کرد. یکی دیگر از انجمن ادبی که به راه انداخته بود حرف می زد و خلاصه این که همه به نوعی می خواستند نظر او را به خود جلب کنند.مایوس و نومید داشتم برمی گشتم که به آقای سلمانی برخوردم. بعد از شنیدن حرف هایم گفت: لطفاً نوشته هایت را به من بده؛ حتماً آن ها را به دست الهه ی الهام و دوستانش می رسانم...

جانی تازه گرفتم و با یک تشکر چند تشدیدی از او خداحافظی کردم.

دوست شما-401

 
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:401,حسن سلمانی,الهه,الهام, :: 18:42 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

با سلامی دوباره به دوستان جدید و قدیمم.

سمیرا میرزا جانی از اعضای قدیمی  انجمن ادبی و درحال حاضر دانشجوی رشته ی ادبیات است. گاهی هم من را قابل می داند و سروده هایش را برایم می فرستد تا بخوانم و اگر شد برایش نقد کنم. حالا می خواهم آخرین شعرش را با کمی دخل و تصرف و البته با اجازه ی خودش برای شما بنویسم که هم با سمیرا و شعرش آشنا بشوید و هم شعرش را نقد کنید. با تشکر .حسن سلمانی

«آیدا...»

آیدا تر از آیدا!

نفس بده من را

سمّی ست این هوا

باد است بیرون آه!

درخت، بی طاقت

موهاش افشان است

باران شده آیدا!

پرنده هایت را

رها رها رها

در آسمان بگذار

در آسمان تنها

با بال ها تنها

آبی تر از پرواز

پر باز می کنیم

 پرواز می کنیم

طوفان شده آیدا!

کنار دست من نشسته ای امّا

نشسته ای و باز

 لبخند می زنی

لبخند بر هرچه

اندوه می زنی

لبخند را بگو قهقهه سر دهد

اندوه را بگو مضحکه کم کند.

شعر از سمیرا میرزا جانی 

 

 
چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:سمیرا,ایدا,الهه,الهام, :: 18:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان