الهه ی الهام
انجمن ادبی

«راز»

هم دعا کن گِره از کار ِ تو بگشاید عشق

هم دعا کن گِره ی تازه نیفزاید عشق!



قایقی در طلبِ موج به دریا پیوست

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق



عاقبت راز ِ دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق



شمع روشن شد و پروانه در آتش گُل کرد

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق



پیله‌ی رنج ِ من ابریشم ِ پیراهن شد

شمع حق داشت! به پروانه نمی آید عشق

شعر: فاضل نظری

هدیه: مسعوده

چهار شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : حسن سلمانی



«فکر کن من هم...»

پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم

مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم



تفاوت‌ های ما بیش از شباهت هاست باور کن

تو تلخی شراب کهنه ای من تلخی زهرم



مرا ای ماهی عاشق رها کن فکر کن من هم

یکی از سنگ های کوچک افتاده در نهرم



کسی را که برنجاند تو را هرگز نمی بخشم

تو با من آشتی کردی ولی من با خودم قهرم



تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من

پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم.

شعر:فاضل نظری

هدیه: مسعوده

چهار شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : حسن سلمانی


«هراس»



رسیده‌ام به خدایی كه اقتباسی نیست

شریعتی كه در آن حكم‌ها قیاسی نیست


 خدا كسی ست كه باید به دیدنش بروی

خدا كسی كه از آن سخت می‌هراسی نیست


 به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند

خطا نكردن ما غیر ناسپاسی نیست.


به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل

كه خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست


 دل از سیاست اهل ریا بكن،خود باش

هوای مملكت عاشقان سیاسی نیست

شعر:فاضل نظری

هددیه: مسعوده

چهار شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : حسن سلمانی


«زمستان...»

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

كسی سر بر نیارد كرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید ، نتواند

كه ره تاریك و لغزان است

وگر دست محبت سوی كسی یازی

به اكراه آورد دست از بغل بیرون

كه سرما سخت سوزان است

نفس ، كز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریك

چو دیدار ایستد در پیش چشمانت

نفس كاین است ، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیك ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چركین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای

منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم

منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور

منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم

حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد

تگرگی نیست ، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگزارم

حسابت را كنار جام بگذارم

چه می گویی كه بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است

حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یكسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان

نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین

درختان اسكلتهای بلور آجین

زمین دلمرده ، سقف آسمان كوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

هدیه : مسعوده جمشیدی


شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«پریا...»

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
 



ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:شاملو,پریا,الهه ی الهام,سلمانی, :: 14:58 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«کتیبه...»

فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي
 زن و مرد و جوان و پير
 همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي
 و با زنجير
 اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي
 به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود
 تا زنجير
 ندانستيم


ادامه مطلب ...
پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:اخوان,کتیبه,مسعوده,سلمانی, :: 14:45 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «زیباترین...»

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

زاده ی قول تو هستم

در غبار.

پس می دانم

که رنج در خانه است

در انتهای پله ها خانه دارد

تنها انزوای من است

که در باران مرا شکر می کند

که تا صبح فردا

زنده هستم

چرا تمام هفته را با پاروی شکسته

در رودخانه ماندم؟!

خانه کوچک بود

در خلوتی خانه

از میان همه ی عادت ها

و سوگندها

فقط تو را صدا کردم.

زیباترین قول تو این است

که هرگز باز نخواهی آمد.

احمد رضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

پنج شنبه 20 آذر 1391برچسب:احمدرضااحمدی,سلمانی,قول,زیباترین, :: 13:48 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« بر من بتاب»

چندان به تماشایش نشستیم...


که بامدادی دیگر بر آمد...


و بهاری دیگر...


از چشم اندازهای بی برگشت در رسید...


از عشق تن جامه ای ساختیم روئینه...


نبردی پرداختیم که حنظل انتظار بر ما گوارا آمد...


ای آفتاب که بر نیامدنت...


شب را جاودانه می سازد...


بر من بتاب...


پیش از آنکه در تاریکی خود گم شوم..!


شعر: شمس لنگرودی

هدیه: نیروانا جم


پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:نیروانا,شمس,الهه الهام, :: 13:19 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

« زیباترین... »
 
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
زاده ی قول تو هستم
در غبار.
پس می دانم
که رنج در خانه است
در انتهای پله ها خانه دارد
تنها انزوای من است
که در باران مرا شکر می کند
که تا صبح فردا
زنده هستم
چرا تمام هفته را با پاروی شکسته
در رودخانه ماندم؟!
خانه کوچک بود
در خلوتی خانه
از میان همه ی عادت ها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم.
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
احمد رضا احمدی
کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم
چهار شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «غزل... »

کبریت زدم

تو برای این روشنایی محدود

گریستی.

احمد رضا احمدی

کتاب:ویرانه های دل را به یاد می سپارم

سه شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : حسن سلمانی

 « از صبح...»

صدای خش خش گندم ها را

از کودکی شنیده بودی

هنگام گشودن

فرهنگ لغت

کلمه ی شاخساران را دیده بودی

سپس از پنجره، شاخساران را نگاه کرده بودی

که چگونه از کلمه ی شاخساران

در فرهنگ لغت

می گریزند.

احمد رضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

 

سه شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 16:16 :: نويسنده : حسن سلمانی

« فلک کج رفتار...»

برهم اولسون نه رواق چرخ دون کج مدار،

ایلدی آل عبانی کربلا دشتینده خوار

گردیشین اولسون خراب ، ای روزگار بیوفا،

ائیله دیناآفاقده ابراره چوخ ظلم وجفا

اولمادی مهرین فنا دونیاده بیر اخیار ایله

سفله پرورسن ایشیندیر کینه مطلق دائماً

عادتین دیر زمره ی اشراری قیلماق شادکام،

فرقه ی ابرار، هردم ده، حواله مین بلا

نیله میشدی ای فلک ، آیا حسین ابن علی؟

حلق پاکین خنجر شمریله قیلدین آشنا

کشتگان آل پیغمبر غمینده بی قرار،

قمریا! بزم عزا هردم چکر شور و نوا.

میرزا محمد تقی قمری دربندی

شاعر دوره ناصرالدین شاه قاجار

 

سه شنبه 4 آذر 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : حسن سلمانی

«نوحه ترکی»

عاشقه جانان یولوندا، جان و مال و سر نه دیر؟
جلوه ی معشوق اولان یئرده، تن و پیکر نه دیر؟
عاشق شوریده بیلمز باش نه دیر خنجر نه دیر؟
گوسترنده شاهد غیبی جمالین نازیلن
طالب جانان گرک، اوز قانینا غلطان اولا
نعشی عریان، پیکری صد پاره، غسلی قان اولا
یا حسین، عالم سنین تک عاشقه قربان اولا
سن کیمی عالمده جاندان کئچمه ییب هئچ کیم یقین
حق یولوندا بذل اولوب حیدر کیمی جان و سرین
وار سنین له بو قدر عالمده فرقی حیدرین
سن وریرسن یا حسین، انگشت ایله انگشترین
بیرجه جانم بذل ائدیب اما امیرالمومنین
شوقله حقدن گلن فرمانه تعظیم ایله دین
باش و جاندان کئچمه گی عشاقه تعلیم ایله دین
عشق میدانیندا ، جان، جانانه تسلیم ایله دین
آفرین بو عشقینه، ای صد هزاران آفرین
شاعر: لعلی تبریزی؛ شاعر دوره ناصرالدین شاه قاجار

کئچدی راه عشقده، جاندان رئیس العاشقین

آفرین ائتدی بو عشقه حضرت جان آفرین
سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «از...»

از گنجینه ابری را بیرون می کشم

نامش را می پرسم

سکوت می کند

پرنده ها در نور پاییز

جان باخته اند

خبر ندارند.


یارم!

از خواب برخیز

سراسر شب را

باید زنده بمانیم

فرسوده و آرام

سراغ عصا را می گیرم

چه روزهایی

که در گندمزار می دویدیم!

احمدرضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

چهار شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 «از...»

از گنجینه ابری را بیرون می کشم

نامش را می پرسم

سکوت می کند

پرنده ها در نور پاییز

جان باخته اند

خبر ندارند.


یارم!

از خواب برخیز

سراسر شب را

باید زنده بمانیم

فرسوده و آرام

سراغ عصا را می گیرم

چه روزهایی

که در گندمزار می دویدیم!

احمدرضا احمدی

کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم

چهار شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی

 

«مدار صفر درجه»
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
افشین یداللهی
تیتراژ پایانی سریال مدار صفر درجه
 
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : حسن سلمانی
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان