الهه ی الهام
انجمن ادبی
«راز» هدیه: مسعوده چهار شنبه 12 دی 1391برچسب:, :: 9:32 :: نويسنده : حسن سلمانی
شعر:فاضل نظری هدیه: مسعوده چهار شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 9:30 :: نويسنده : حسن سلمانی
شعر:فاضل نظری هددیه: مسعوده چهار شنبه 9 دی 1391برچسب:, :: 9:26 :: نويسنده : حسن سلمانی
هدیه : مسعوده جمشیدی شنبه 2 دی 1391برچسب:, :: 10:36 :: نويسنده : حسن سلمانی
«پریا...»یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود. زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا. گیس شون قد کمون رنگ شبق از کمون بلن ترک از شبق مشکی ترک. روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر. ادامه مطلب ...
«کتیبه...»فتاده تخته سنگ آنسوي تر ، انگار كوهي بود
و ما اينسو نشسته ، خسته انبوهي زن و مرد و جوان و پير همه با يكديگر پيوسته ، ليك از پاي و با زنجير اگر دل مي كشيدت سوي دلخواهي به سويش مي توانستي خزيدن ، ليك تا آنجا كه رخصت بود تا زنجير ندانستيم ادامه مطلب ... «زیباترین...» زیباترین قول تو این است که هرگز باز نخواهی آمد. زاده ی قول تو هستم در غبار. پس می دانم که رنج در خانه است در انتهای پله ها خانه دارد تنها انزوای من است که در باران مرا شکر می کند که تا صبح فردا زنده هستم چرا تمام هفته را با پاروی شکسته در رودخانه ماندم؟! خانه کوچک بود در خلوتی خانه از میان همه ی عادت ها و سوگندها فقط تو را صدا کردم. زیباترین قول تو این است که هرگز باز نخواهی آمد. احمد رضا احمدی کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم
« زیباترین... »
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
زاده ی قول تو هستم
در غبار.
پس می دانم
که رنج در خانه است
در انتهای پله ها خانه دارد
تنها انزوای من است
که در باران مرا شکر می کند
که تا صبح فردا
زنده هستم
چرا تمام هفته را با پاروی شکسته
در رودخانه ماندم؟!
خانه کوچک بود
در خلوتی خانه
از میان همه ی عادت ها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم.
زیباترین قول تو این است
که هرگز باز نخواهی آمد.
احمد رضا احمدی
کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم
چهار شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : حسن سلمانی «غزل... » کبریت زدم تو برای این روشنایی محدود گریستی. احمد رضا احمدی کتاب:ویرانه های دل را به یاد می سپارم سه شنبه 13 آذر 1391برچسب:, :: 16:18 :: نويسنده : حسن سلمانی « از صبح...» صدای خش خش گندم ها را از کودکی شنیده بودی هنگام گشودن فرهنگ لغت کلمه ی شاخساران را دیده بودی سپس از پنجره، شاخساران را نگاه کرده بودی که چگونه از کلمه ی شاخساران در فرهنگ لغت می گریزند. احمد رضا احمدی کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم سه شنبه 18 آذر 1391برچسب:, :: 16:16 :: نويسنده : حسن سلمانی « فلک کج رفتار...» برهم اولسون نه رواق چرخ دون کج مدار، ایلدی آل عبانی کربلا دشتینده خوار گردیشین اولسون خراب ، ای روزگار بیوفا، ائیله دیناآفاقده ابراره چوخ ظلم وجفا اولمادی مهرین فنا دونیاده بیر اخیار ایله سفله پرورسن ایشیندیر کینه مطلق دائماً عادتین دیر زمره ی اشراری قیلماق شادکام، فرقه ی ابرار، هردم ده، حواله مین بلا نیله میشدی ای فلک ، آیا حسین ابن علی؟ حلق پاکین خنجر شمریله قیلدین آشنا کشتگان آل پیغمبر غمینده بی قرار، قمریا! بزم عزا هردم چکر شور و نوا. میرزا محمد تقی قمری دربندی شاعر دوره ناصرالدین شاه قاجار
سه شنبه 4 آذر 1391برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : حسن سلمانی «نوحه ترکی» عاشقه جانان یولوندا، جان و مال و سر نه دیر؟
جلوه ی معشوق اولان یئرده، تن و پیکر نه دیر؟
عاشق شوریده بیلمز باش نه دیر خنجر نه دیر؟
گوسترنده شاهد غیبی جمالین نازیلن
طالب جانان گرک، اوز قانینا غلطان اولا
نعشی عریان، پیکری صد پاره، غسلی قان اولا
یا حسین، عالم سنین تک عاشقه قربان اولا
سن کیمی عالمده جاندان کئچمه ییب هئچ کیم یقین
حق یولوندا بذل اولوب حیدر کیمی جان و سرین
وار سنین له بو قدر عالمده فرقی حیدرین
سن وریرسن یا حسین، انگشت ایله انگشترین
بیرجه جانم بذل ائدیب اما امیرالمومنین
شوقله حقدن گلن فرمانه تعظیم ایله دین
باش و جاندان کئچمه گی عشاقه تعلیم ایله دین
عشق میدانیندا ، جان، جانانه تسلیم ایله دین
آفرین بو عشقینه، ای صد هزاران آفرین
شاعر: لعلی تبریزی؛ شاعر دوره ناصرالدین شاه قاجار
کئچدی راه عشقده، جاندان رئیس العاشقین آفرین ائتدی بو عشقه حضرت جان آفرین
سه شنبه 30 آبان 1391برچسب:, :: 12:32 :: نويسنده : حسن سلمانی «از...» از گنجینه ابری را بیرون می کشم نامش را می پرسم سکوت می کند پرنده ها در نور پاییز جان باخته اند خبر ندارند.
یارم! از خواب برخیز سراسر شب را باید زنده بمانیم فرسوده و آرام سراغ عصا را می گیرم چه روزهایی که در گندمزار می دویدیم! احمدرضا احمدی کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم چهار شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی «از...» از گنجینه ابری را بیرون می کشم نامش را می پرسم سکوت می کند پرنده ها در نور پاییز جان باخته اند خبر ندارند.
یارم! از خواب برخیز سراسر شب را باید زنده بمانیم فرسوده و آرام سراغ عصا را می گیرم چه روزهایی که در گندمزار می دویدیم! احمدرضا احمدی کتاب: ویرانه های دل را به یاد می سپارم چهار شنبه 29 آبان 1391برچسب:, :: 9:25 :: نويسنده : حسن سلمانی
«مدار صفر درجه»
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید
وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید
وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید
وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید
من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن، دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود
وقتی که من عاشق شدم، شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گلی
چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
افشین یداللهی
تیتراژ پایانی سریال مدار صفر درجه
دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, :: 16:12 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||||||||
|