الهه ی الهام
انجمن ادبی
روبرویم یک صندلی است! خالی!!! خالی و مرا بر و بر نگاه می کند! کسی آنجا نیست! خاطره خانم پرسه می زند! کسی بود! که روزی روزگاری، می آمد روبروی خاطره نشسته ام! نگاهم می کند! امشب تولد یک خاطره است! میهمانش من! میزبانش او! او یعنی خالی! او یعنی خاطره! خاطره ای ازلی ذر خیال من! او یعنی همه! همه یعنی یک! او یعنی« یک صندلی خالی»!!! از کتاب مجموعه شعر: صندلی خالی دکتر حسن باقری صمغ آیادی دور می شویم از چراغ ها باز می شوند گره گرم سرانگشت ها و طعم دلچسب خیال زهر می شود در سکوت ها دور می شویم و خاطره... دور می شویم و آه... دور می شویم و وقت که نمی رسد به انتها چشم های تو رنگ راز می شوند و نام کوچکت «گناه» میان تمام نام ها دور می شویم و واژه ها چه قدر زشت می شوند تا همیشه ی همیشه اشتباه * * * دور می شویم و دیر می شوند تمام زودها
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|