الهه ی الهام
انجمن ادبی


«عطاشو به لقاش بخشيدم»

 
جناب سعدي ميگه:
براي يه مستمندي مشكلي پيش آمد يكي بهش گفت :فلاني وضعش خيلي خوبه اگر بري پيشش حتما كمكت ميكنه.
مستمند ه سمت خانه ان فرد رفت وقتي به اونجا رسيد ديد طرف اخماشو تو هم كشيده و غضب الود و عصباني نشسته.
نيازمنده چيزي نگفت و از همون جا برگشت، بهش گفتن چي شد؟
گفت:عطاشو به لقاش بخشيدم!

گردآوری:401

یک شنبه 15 اسفند 1392برچسب:سعدی,عطا,لقا,الهه ی الهام,401, :: 8:12 :: نويسنده : حسن سلمانی

« وداع یاران»

چند روز پیش در کلاس درس ادبیات فارسی اول دبیرستان به درس « میر علمدار» رسیدیم، که قسمتی از تعزیه ی حضرت ابوالفضل العباس(ع) است. تقارن زمانی این درس و ایام محرّم، لذّت خواندن این درس را برایمان دو چندان کرد. چیز جالبی که در این درس توجهم را جلب کرد بیتی از شیخ اجل، سعدی شیرازی بود که شبیه امام حسین و حضرت عباس (ع) آن را همخوانی می کنند؛

« بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران    کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران»

 در حالی که حدود ششصد سال فاصله ی زمانی بین واقعه ی کربلا و عصر سعدی است. گذشته از این،تکرار و زمزمه ی همین غزل با سبک و سیاق موسیقی سنتی، که استاد شهرام ناظری در سال های نوجوانی و جوانی مان آن را خوانده بود و بد جوری به دل همسن و سال های من نشسته بود؛ خاطره ی خوش آن سال ها را در من زنده کرد و از بچه های با ذوق خواستم که اصل غزل را به صورت کامل پیدا کنند و به کلاس بیاورند تا همه از شنیدنش لذّت ببرند.عباس باشتنی و دانش آموز دیگری به اسم محمدامین دولت آبادی، تنها کسانی بودند که این کار را کردند.

حالا غزل زیبای استاد سخن ، سعدی:

بگذارتا بگرییم چون ابر در بهاران
کزسنگ ناله خیزد روز وداع یاران
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم
تا بر شتر نبندد محمل به روز باران
بگذاشتند ما را دردیده آب حسرت
گریان چو درقیامت چشم گناهکاران
ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد
از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الاّ یک از هزاران
سعدی به روزگاران مهری نشسته دردل
بیرون نمیتوان کرد الاّ به روزگاران
حسن سلمانی

 

 
یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:سعدی,حسن سلمانی,وداع,الهه ی الهام, :: 8:37 :: نويسنده : حسن سلمانی

« رنج شديد بيمارى حسادت براى حسود »

سرهنگى پسرى داشت ، كه در كاخ برادر سلطان ، مشغول خدمت بود. با او ملاقات كردم ، ديدم هوش و عقل نيرومند و سرشارى دارد، و در همان زمان خردسالى ، آثار بزرگى در چهره اش ديده مى شود:

بالاى سرش ز هوشمندى

مى تافت ستاره بلندى

اين پسر هوشمند مورد توجه سلطان قرار گرفت ، زيرا داراى جمال و كمال بود كه خردمندان گفته اند: توانگرى به هنر است نه به مال ، بزرگى به عقل است نه به سال

مقام او در نزد شاه ، موجب شد، آشنايان و اطرافيان ، نسبت به او حسادت ورزيدند، و او را به خيانتكارى تهمت زدند، و در كشتن او تلاش بى فايده نمودند، ولى آنجا كه يار، مهربان است ، سخن چينى دشمن چه اثرى دارد؟

شاه از آن سرهنگ زاده پرسيد:چرا با تو آن همه دشمنى مى كنند؟

سرهنگ زاده گفت : زيرا من در سايه دولت تو همه را خشنود كردم مگر حسودان را كه راضى نمى شوند مگر اينكه نعمتى كه در من است نابود گردد:

توانم آن كه نيازارم اندرون كسى

حسود را چه كنم كو ز خود به رنج در است



بمير تا برهى اى حسود كين رنجى است

كه از مشقت آن جز به مرگ نتوان رست

شوربختان به آرزو خواهند

مقبلان را زوال نعمت و جاه



گر نبيند به روز شب پره چشم

چشمه ی آفتاب را چه گناه ؟

راست خواهى هزار چشم چنان

كور، بهتر كه آفتاب سياه



(بنابراين نبايد از گزند حسودان هراس داشت ، زيرا اگر شب پره لياقت ديدار خورشيد را ندارد، از رونق بازار خورشيد كاسته نخواهد شد)

ارادتمند دوستان؛401

چهار شنبه 28 دی 1391برچسب:گلستان,401,اله ی الهام,سعدی, :: 8:55 :: نويسنده : حسن سلمانی

از مطالعه در آثار و احوال ایرج میرزا می شود نتیجه گرفت که شاعر آنقدر که به پیشینه ی خانوادگی خود و اشرافیت قجری اش می بالد و به آن اهمیت می دهد، پایبند دین و وطنش نیست. ایرج بیشتر می خواهد خودش را شاعری اخلاق گرا نشان بدهد تا دیندار. اصلاً گاهی به مبارزه ی آشکار با نمودهای مذهبی بر می خیزد و ابایی هم ندارد که حجاب زنان را زیر سوال ببرد و یا نمادهای دیگر دین را به سخره بگیرد. البته چنین نگرشی اما ملایمتر و دلنشین تر را در آثار مولا نا هم می بینیم:« ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم / فتنه از عمامه خیزد نی زخُم» یا طنازی های ظریف و دلچسب حضرت حافظ که:« واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند / چون به خلوت می روند آن دیگر می کنند» و یا نوعی بی قیدی و عدم تعهد نسبت به یار و دیار که در شعر شیخ اجل سعدی دیده می شود:«به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار»

برخی از اساتید سخن  ایرج میرزا را سعدی دیگر نامیده اند که البته بیشتر به خاطر روانی زبان و سهل و ممتنع بودن کلام اوست اما همان بی قیدی و لا ابالیگری را هم با درجاتی شدیدتر می توان در این شعر ایرج میرزا پیدا کرد:

« فتنه ها در سر دین و وطن است

این دو لفظ است که اصل فتن است

صحبت دین و وطن یعنی چه؟

دین تو، موطن من یعنی چه؟

همه عالم همه کس را وطن است

همه جا موطن هر مرد و زن است

چیست در کلّه ی تو این دو خیال

که کند خون مرا بر تو حلال!؟»

سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:سعدی,ایرج,مولانا,حسن سلمانی, :: 14:0 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان