الهه ی الهام
انجمن ادبی

فصل تابستان است

و تنور دلم از آتش یادت روشن

کاش اینجا بودی!

این خیال خام را می سپارم به تنور

تا که از بوسه ی هر شعله ی تنهایی من

بپزد خوب و برشته شود و ترد شود

سفره ی خاطره را

می گشایم پس از آن در یک سو

جرعه ای چای و یکی حبّه ی قند

که تداعی گر لبخند تو است

منتظر می مانم

تا بیاید آن دم

که مؤذّن خبر آمدنت را بسراید مسرور

ومن افطار کنم روزه ی دیدارت را

فصل تابستان است

و تو ای همزادم

کاش اینجا بودی...!

چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:روزه,افطار,چای,مسعوده, :: 10:14 :: نويسنده : حسن سلمانی
 

 

-«سرد شد، از دهان افتاد،نوش کنید»

-«علاقه ای به چای ندارم، شما
بفرمایید»

-«به خاطرتان شعری سروده ام که...»

سکوت می کنی که بخوانم

-«من از تو می خواهم

که گوشواره ی شعر تکیده ام باشی»

تو باز سکوت می کنی و نگاهم

-«من از تو می خواهم

رفیق راه افق های ندیده ام باشی»

تو همچنان سکوت می کنی و نگاهم

و من پی یک مشت واژگان جادوگر:

-«بیا الهه ی الهام شعرهایم باش»

بلند می شوی و استکان چای می ریزد

سکوت را می شکنی:

-«چه حرف های عجیب و غریبی

چه مرد سرد بی هیجانی!»

به باد چادر تو

شمع روی میز می میرد!

حسن سلمانی

5/2/78

پنج شنبه 18 خرداد 1391برچسب:چای,چادر,الهه ی الهام,حسن سلمانی, :: 11:8 :: نويسنده : حسن سلمانی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 65 صفحه بعد

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان